فرزین شطرنج

فرزین فر

فرزیناد

<hr> مترادف فرس : ادهم، اسب، باره، توسن، سمند <hr> برابر پارسی : پارسی

مترادف فرس : ادهم، اسب، باره، توسن، سمند برابر پارسی : پارسی

فرس

فرس افکندن بر کسی

فرس انداختن

فرس راندن

فرس ماژور

فرسا

فرساختش

فرساد

فرسار

فرسام

فرسان

فرسانه

فرسایش

فرست

فرستا

<hr> مترادف فرستادن : ارسال داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل

مترادف فرستادن : ارسال داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل

فرستادن

<hr> مترادف فرستاده : ایلچی، پیک، سفیر، قاصد، مرسل، پیغمبر، رسول، نبی

مترادف فرستاده : ایلچی، پیک، سفیر، قاصد، مرسل، پیغمبر، رسول، نبی

فرستاده

فرستاده خدا

فرستاده رسمی کشور

فرستاده شده

فرستاده و روانه

فرستاده و پیک

فرستادگان

فرسته

<hr> برابر پارسی : فرسنگ

فرسخ

<hr> مترادف فرسنگ : فرسخ

فرسنگ

فرسنگیدن

<hr> مترادف فرسودن : خستن، خسته کردن، پوسیدن، پوساندن، ساییدن، مالیدن، زدودن، محو کردن، نابود کردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن، درمانده کردن

مترادف فرسودن : خستن، خسته کردن، پوسیدن، پوساندن، ساییدن، مالیدن، زدودن، محو کردن، نابود کردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن، درمانده کردن

فرسودن

<hr> مترادف فرسوده : اسقاط، فکسنی، پوسیده، رمیم، خسته، کسل، وامانده، ضعیف، فرتوت، ناتوان، خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس

مترادف فرسوده : اسقاط، فکسنی، پوسیده، رمیم، خسته، کسل، وامانده، ضعیف، فرتوت، ناتوان، خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس

فرسوده

<hr> مترادف فرسودگی : پوسیدگی، کهنگی، خستگی، فرتوتی، واماندگی

مترادف فرسودگی : پوسیدگی، کهنگی، خستگی، فرتوتی، واماندگی

فرسودگی

فرسوییدن

فرسپ

فرسکو

فرسیابی

فرسیما

فرسیو

<hr> مترادف فرش : بساط، زیرانداز، زیلو، قالی، گلیم، مفرش <hr> برابر پارسی : زمین گستر

مترادف فرش : بساط، زیرانداز، زیلو، قالی، گلیم، مفرش برابر پارسی : زمین گستر

واژه های حرف "ف" - پیشنهاد کاربران