قصدی

<hr> مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی <hr> متضاد قصر : کلبه، کوخ <hr> برابر پارسی : کاخ، کوشک

مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی متضاد قصر : کلبه، کوخ برابر پارسی : کاخ، کوشک

قصر

قصر تنگبار

قصر فیروزه

قصران

قصرش عرب کاسرس فرنگان

<hr> برابر پارسی : کاخ شیرین

برابر پارسی : کاخ شیرین

قصرشیرین

قصرعاصم

قصرها

قصص

قصص الانبیا

قصص انبیاء

قصص قرانی

<hr> مترادف قصه : افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل <hr> برابر پارسی : افسانه، داستان، سرگذشت

مترادف قصه : افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل برابر پارسی : افسانه، داستان، سرگذشت

قصه

قصه اصحاب کهف

قصه بار

قصه برداشتن

قصه حمزه

قصه زدن

قصه شب

قصه شب یلدا

قصه نوشتن

قصه ها

قصه های همیشگی

قصه کردن

<hr> مترادف قصه گو : افسانه پرداز، افسانه گو، داستان سرا، راوی، قصه پرداز، نقال <hr> برابر پارسی : داستانسرا

مترادف قصه گو : افسانه پرداز، افسانه گو، داستان سرا، راوی، قصه پرداز، نقال برابر پارسی : داستانسرا

قصه گو

قصه گو ی

قصه گوی معروف

قصه گویی

قصوا

<hr> مترادف قصور : اهمال، بدخدمتی، تخلف، تقصیر، خبط، خطا، سستی، کوتاهی، ناخدمتی <hr> برابر پارسی : کوتاهی، سستی، فروگذاری

مترادف قصور : اهمال، بدخدمتی، تخلف، تقصیر، خبط، خطا، سستی، کوتاهی، ناخدمتی برابر پارسی : کوتاهی، سستی، فروگذاری

قصور

قصی القلب

<hr> مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه <hr> برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

قصیده

قصیده سرای ایرانی سده ششم

قصیده سرای بزرگ ایرانی

قصیده سرای دربارسلطان محمود و مسعود غزنوی

قصیده سرای عهد قاجاریه

قصیده شعر هدفمند شعر مناسبتی شعر موضوعی موردی

<hr> مترادف قصیر : کوتاه، کوتاه قد <hr> متضاد قصیر : طویل

مترادف قصیر : کوتاه، کوتاه قد متضاد قصیر : طویل

قصیر

<hr> مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن <hr> برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

قضا

<hr> برابر پارسی : بخت، پیشامد، سرنوشت

برابر پارسی : بخت، پیشامد، سرنوشت

قضا و قدر

قضا کردن به تن خویش

قضا گردان

<hr> برابر پارسی : بجای آوردن، داوری کردن

برابر پارسی : بجای آوردن، داوری کردن

قضاء

قضائه

<hr> برابر پارسی : داوران، دادگران

برابر پارسی : داوران، دادگران

قضات

<hr> مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه <hr> برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

واژه های حرف "ق" - پیشنهاد کاربران