وقت فعالیت

وقت ناهار

وقت همراهیه

وقت و زمان

وقت و هنگام

وقت وقت

وقت پرت

وقت کاری

وقت کشی

وقت گذاشتن

وقت گذراندن

وقت گرفتن

وقت گل نی

<hr> برابر پارسی : هنگامی، هنگامی که

برابر پارسی : هنگامی، هنگامی که

وقتی

<hr> برابر پارسی : هنگامیکه

وقتی که

وقد

<hr> مترادف وقع : اعتنا، التفات، توجه، رعایت، مهابت

مترادف وقع : اعتنا، التفات، توجه، رعایت، مهابت

وقع

وقع بر دل نشستن

وقع ننهادن

وقع هراس

وقعی

وقعیت

<hr> مترادف وقف : موقوفه، واگذاری، اهدا، بخشش، نذر، هبه، افامت، توقف، ایست، مکث، وقفه، اختصاص دادن، منحصر کردن <hr> برابر پارسی : دهش، نهادک، ورستاد

مترادف وقف : موقوفه، واگذاری، اهدا، بخشش، نذر، هبه، افامت، توقف، ایست، مکث، وقفه، اختصاص دادن، منحصر کردن برابر پارسی : دهش، نهادک، ورستاد

وقف

وقف اختباری

وقف اولادی

وقف نامه

وقف کردن

وقفن

<hr> مترادف وقفه : ایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث <hr> متضاد وقفه : پویایی <hr> برابر پارسی : درنگ، ایست

مترادف وقفه : ایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث متضاد وقفه : پویایی برابر پارسی : درنگ، ایست

وقفه

وقفه ای در ادامه دوستی

وقه

وقو

<hr> مترادف وقوع : اتفاق، حدوث، رخداد، رویداد، بروز، پیدایش، ظهور <hr> برابر پارسی : پیش آمدن، دست دادن

مترادف وقوع : اتفاق، حدوث، رخداد، رویداد، بروز، پیدایش، ظهور برابر پارسی : پیش آمدن، دست دادن

وقوع

وقوع امری

وقوع جنگ

وقوع دور

وقوع یافتن

وقوع یافته

<hr> مترادف وقوف : آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت <hr> متضاد وقوف : ناآگاهی <hr> برابر پارسی : آگاهی، آگاه شدن، پی بردن

مترادف وقوف : آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت متضاد وقوف : ناآگاهی برابر پارسی : آگاهی، آگاه شدن، پی بردن

وقوف

وقوف اوردن

<hr> مترادف وقیح : بی ادب، بی چشم ورو، بی حیا، بی شرم، پررو، دریده، شوخ، گستاخ، هتاک <hr> متضاد وقیح : کم رو، محجوب <hr> برابر پارسی : بی شرم، بی آبرو، پررو، دریده، گستاخ

مترادف وقیح : بی ادب، بی چشم ورو، بی حیا، بی شرم، پررو، دریده، شوخ، گستاخ، هتاک متضاد وقیح : کم رو، محجوب برابر پارسی : بی شرم، بی آبرو، پررو، دریده، گستاخ

وقیح

وقیعت

وقیه

<hr> مترادف ول : ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار، عاطل، مهمل، سست، شل، آزاد، بی ادب، بی تربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه، محبوب، نگار، یار

مترادف ول : ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار، عاطل، مهمل، سست، شل، آزاد، بی ادب، بی تربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه، محبوب، نگار، یار

واژه های حرف "و" - پیشنهاد کاربران