پر مزاج

پر معلومات

پر معناییست

پر مهره

پر می

پر میمنت

پر نفوذ

پر نقش و نگار

پر نمک

پر هزینه

پر هیجان

پر و انباشته

پر و سرشار

پر و لبریز

پر و مملو

پر و پؤیت

<hr> برابر پارسی : پا بر جا

پر و پا قرص

پر و پاچه

پر و پور

پر واضح است

پر پر زدن قلب

پر پرو

پر پوشت

پر پژواک

پر چیده

<hr> مترادف پر کردن : آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن، اشغال کردن، مشغول کردن <hr> متضاد پر کردن : تخلیه، خالی کردن

مترادف پر کردن : آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن، اشغال کردن، مشغول کردن متضاد پر کردن : تخلیه، خالی کردن

پر کردن

پر کردن لیوان

پر گرا

پر گری

پر گفتم از خود

پرpor

پرا

پرائیل

<hr> مترادف پراب : ( پرآب ) آبدار، شاداب، آبکی، رقیق <hr> متضاد پراب : ( پرآب ) کم آب

مترادف پراب : ( پرآب ) آبدار، شاداب، آبکی، رقیق متضاد پراب : ( پرآب ) کم آب

پراب

پراب ترین رود جهان

<hr> مترادف پرابهت : باعظمت، شکوهمند، مجلل

مترادف پرابهت : باعظمت، شکوهمند، مجلل

پرابهت

پرابهرت

پراتراس

پراتوریانیسم اقتدارگرا

پراتیاهارا

پراتیک

پرادئزا

<hr> مترادف پرادعا : پرافاده، متکبر، مغرور <hr> متضاد پرادعا : بی مدعا <hr> برابر پارسی : خودخواه

مترادف پرادعا : پرافاده، متکبر، مغرور متضاد پرادعا : بی مدعا برابر پارسی : خودخواه

پرادعا

پرادو

پرار

پرارا

پرارین

<hr> مترادف پرازدحام : پرآمدوشد، پرجمعیت، پررفت وآمد، جنجال، شلوغ <hr> متضاد پرازدحام : خلوت، سوت وکور

مترادف پرازدحام : پرآمدوشد، پرجمعیت، پررفت وآمد، جنجال، شلوغ متضاد پرازدحام : خلوت، سوت وکور

پرازدحام

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "پ" - پیشنهاد کاربران