پیشنهاد کاربران

چشمون

چشمک زدن

چشمک چوب

<hr> مترادف چشمگیر : صفت، تماشایی، قابل ملاحظه، شایان توجه، زیاد، فراوان، مهم، باارزش، پرجلوه | تماشایی، قابل ملاحظه، شایان توجه، زیاد، فراوان، مهم، باارزش، پرجلوه

مترادف چشمگیر : صفت، تماشایی، قابل ملاحظه، شایان توجه، زیاد، فراوان، مهم، باارزش، پرجلوه | تماشایی، قابل ملاحظه، شایان توجه، زیاد، فراوان، مهم، باارزش، پرجلوه

چشمگیر

چشمی بسته قرقره دار

چشمی طناب

چشمی فلزی

چشمی فلزی ثابت

چشمی پاروی قایق

چشمینه

چشنه

چشنیه

چشکمیدن

<hr> مترادف چشیدن : خوردن، مزه کردن، مزیدن، ذوق، چشش، آزمودن، تجربه کردن، احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن

مترادف چشیدن : خوردن، مزه کردن، مزیدن، ذوق، چشش، آزمودن، تجربه کردن، احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن

چشیدن

چشیده

چشیده ام

چط

چطو

<hr> مترادف چطور : چسان، چگونه، به چه نحو، به چه طریق <hr> برابر پارسی : چگونه، چه سان

مترادف چطور : چسان، چگونه، به چه نحو، به چه طریق برابر پارسی : چگونه، چه سان

چطور

چطور بودم

چطور خوابیدی

چطور روت میشه

چطور مگه

<hr> برابر پارسی : چگونه

چطوری

چطورین

چعز

چغا

چغاخور

چغار

چغازال

چغازنبیل

چغازنبیل زیگورات

چغازنبیل شوش

چغاسرخ

<hr> مترادف چغاله : میوه نارس، کال، نرسیده

مترادف چغاله : میوه نارس، کال، نرسیده

چغاله

چغاله بادام

چغامله

چغامیش

چغان

<hr> مترادف چغانه : ساز، قانون، شعر، قصیده

مترادف چغانه : ساز، قانون، شعر، قصیده

چغانه

چغاهست

چغت

چغر

چغر پیچ

چغرمه

<hr> مترادف چغز : غوک، قورباغه، وزغ

مترادف چغز : غوک، قورباغه، وزغ

چغز

<hr> مترادف چغل : سخن چین، نمام، خبرکش

مترادف چغل : سخن چین، نمام، خبرکش

واژه های حرف "چ" - پیشنهاد کاربران