چراغ گردسوز

چراغ گرسوز

چراغ یدک

چراغدار

چراغداری

چراغهای راه

چراغو

چراغونی

چراغپا کردن

چراغپور

چراغچی

چراغی

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است

چرام

چرانیدن

چراوا

چراک

چراکه

<hr> مترادف چراگاه : باده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار

مترادف چراگاه : باده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علف چرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار

چراگاه

چراگاه ایل

چراگاه عشایر

چراگاه ها

<hr> مترادف چرایی : علت، دلیل، سبب، انگیزه

مترادف چرایی : علت، دلیل، سبب، انگیزه

چرایی

چرب ریا

<hr> مترادف چرب زبان : خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر ، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز <hr> متضاد چرب زبان : بدزبان

مترادف چرب زبان : خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر ، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز متضاد چرب زبان : بدزبان

چرب زبان

چرب زبان و ریاکار

چرب زبان و فصیح

چرب و نرم

چرباس

چربلوک

چربکیدن

<hr> مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی <hr> متضاد چربی : گوشت

مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی متضاد چربی : گوشت

چربی

چربی جانوری

چربی حیوان

چربی حیوانی

چربی خوردن

چربی خون

چربی شیر

چربی مخلوط

چربی نیمه جامد صنعتی

چربی و روغن

چربی و پیه

چربی گوشت

چربی گیر api

چربی گیر cpi

چربی گیر daf

<hr> مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

چربیدن

چربین

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "چ" - پیشنهاد کاربران