کانیار

کانیان

کانیاو

کانیبالیزم

کانیبالیسم

کانیون

کاه

کاه بیجار

کاه مان

کاه نم

کاه کهنه باد دادن

کاها

کاهدون

کاهش ارزش

کاهش ارزش دارایی

کاهش اکسیژن رسانی به بافت ها

کاهش تدریجی

کاهش حقوق

کاهش وزن

کاهش یافته

<hr> مترادف کاهل : بی عار، بی غیرت، بیکاره، تن آسا، تنبل، تن پرور، سست، مسامح، ناتوان، هیچکاره <hr> متضاد کاهل : زرنگ <hr> برابر پارسی : تنبل، تن پرور، سست، جایمند

مترادف کاهل : بی عار، بی غیرت، بیکاره، تن آسا، تنبل، تن پرور، سست، مسامح، ناتوان، هیچکاره متضاد کاهل : زرنگ برابر پارسی : تنبل، تن پرور، سست، جایمند

کاهل

کاهل نمازی

کاهل و بی کار

کاهل و تنبل

کاهل وار

<hr> مترادف کاهلی : بیکارگی، تنبلی، تن پروری، سستی، سهل انگاری، ناتوانی <hr> متضاد کاهلی : تلاشگری، زرنگی <hr> برابر پارسی : تنبلی

مترادف کاهلی : بیکارگی، تنبلی، تن پروری، سستی، سهل انگاری، ناتوانی متضاد کاهلی : تلاشگری، زرنگی برابر پارسی : تنبلی

کاهلی

کاهلی بورزد

کاهلی ورزیدن

کاهلی کردن

<hr> مترادف کاهن : پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر

مترادف کاهن : پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر

کاهن

کاهه

کاهو

کاهو شدن

کاهورن

کاهوپیچ

کاهگل

کاهگل بام

کاهیجه

کاهیرده

<hr> مترادف کاو : مقعر <hr> متضاد کاو : محدب

مترادف کاو : مقعر متضاد کاو : محدب

کاو

کاوار

کاوان

کاوانه

<hr> مترادف کاواک : پوک، مجوف، میان تهی، میان خالی، آشیانه

مترادف کاواک : پوک، مجوف، میان تهی، میان خالی، آشیانه

واژه های حرف "ک" - پیشنهاد کاربران