factor something in

factor something into

factor something out

factorability

factorable

<hr> معنی : فاکتوریل، حاصلضرب اعداد صحیح مثبت، وابسته به عامل یاکارخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به عامل

معنی : فاکتوریل، حاصلضرب اعداد صحیح مثبت، وابسته به عامل یاکارخانه معانی دیگر : وابسته به عامل

factorial

factorial costs

factorial design

factorial experiment

factorial n

factories

<hr> روانشناسى : عامل یابى بازرگانى : عاملیت

روانشناسى : عامل یابى بازرگانى : عاملیت

factoring

factorisation

factorizable algebra

<hr> معنی : فاکتور گیری، عامل بندی <hr> معانی دیگر : عامل بندی، فاکتور گیری

معنی : فاکتور گیری، عامل بندی معانی دیگر : عامل بندی، فاکتور گیری

factorization

factorization of polynomials

factors

factors affecting emission rates

<hr> معنی : کارخانه <hr> معانی دیگر : سازگاه

معنی : کارخانه معانی دیگر : سازگاه

factory

factory acts

factory code

factory end

factory farm

factory farming

factory floor

factory made

factory outlet

factory owner

factory sites

factory utilization

factory worker

factory workers

<hr> معنی : خدمتکار، ادم همه کاره <hr> معانی دیگر : نوکر، کارچاق کن، همه کاره، مستخدم، گوش به فرمان، فرمان بر

معنی : خدمتکار، ادم همه کاره معانی دیگر : نوکر، کارچاق کن، همه کاره، مستخدم، گوش به فرمان، فرمان بر

factotum

factoy

facts

<hr> داده ها و فرتورها، واقعیات و تصاویر (یا اعداد)

داده ها و فرتورها، واقعیات و تصاویر (یا اعداد)

facts and figures

facts on the ground

<hr> معنی : واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی

معنی : واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری معانی دیگر : وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی

factual

factually

factum

<hr> (نجوم ـ نقطه های درخشانی که بر خورشید دیده می شود به ویژه در لبه های آن) فروزگان

(نجوم ـ نقطه های درخشانی که بر خورشید دیده می شود به ویژه در لبه های آن) فروزگان

faculae

faculative

<hr> معنی : وابسته به گوناگون <hr> معانی دیگر : اختیاری، گزینشی، دلخواه، میلی، مجاز، روا، با پروانه، (وابسته به استعداد یا حواس پنج گانه و غیره) استعدادی، فرزامی، وابسته به faculty بمعانی گوناگون ان

معنی : وابسته به گوناگون معانی دیگر : اختیاری، گزینشی، دلخواه، میلی، مجاز، روا، با پروانه، (وابسته به استعداد یا حواس پنج گانه و غیره) استعدادی، فرزامی، وابسته به faculty بمعانی گوناگون ان

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران