feel sorry for

feel sorry for yourself

<hr> (نسبت به چیزی) عقاید محکم داشتن، سخت معتقد بودن (به چیزی)

(نسبت به چیزی) عقاید محکم داشتن، سخت معتقد بودن (به چیزی)

feel strongly about

feel sure

feel tensed

feel terrible

feel the ground

feel the pinch

feel the room

feel the squeeze

feel thrilled

feel torn

feel under the weather

feel up

<hr> (خودمانی) جان و حال (کاری را) داشتن، از عهده برآمدن

(خودمانی) جان و حال (کاری را) داشتن، از عهده برآمدن

feel up to

feel up to it

feel wasted

feel weak

feel week

feel well

feel whole

feel wonderful

feel wronged

feel your way

<hr> معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

feeler

feeler gage

feeler gauge

feelers

feelgood

<hr> معنی : احساس، حس <hr> معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

معنی : احساس، حس معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران