keenly

<hr> معنی : حساسیت <hr> معانی دیگر : تیزی، تندی، تیزهوشی، زیرکی، ذکاوت، سختی، شدت، ارزومندی

معنی : حساسیت معانی دیگر : تیزی، تندی، تیزهوشی، زیرکی، ذکاوت، سختی، شدت، ارزومندی

keenness

keenterest

<hr> معنی : امانت داری، توجه، حفاظت، علوفه، نگاهداری، مداومت بامری دادن، اداره کردن، حفظ کردن، جلو گیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگه داری کردن <hr> معانی دیگر : محترم شمردن، پیروی کردن، توجه کردن از، محافظت کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، پرورش دادن، ازآن خود داشتن، مالک بودن، داشتن، نگهداشتن، ازدست ندادن، در حالت به خصوصی نگه داشتن، درجا یا وضع به خصوصی باقی ماندن، (به کاری) ادامه دادن، (با: from) خودداری کردن، نکردن، بازداشتن، معاش، خرج، قوت، مرتبا یادداشت کردن، مرتب نوشتن در، (خوراک) تازه باقی ماندن، فاسد نشدن، (با فعل: be ـ عامیانه) در احوال پرسی به کار می رود، (با: from) در دعا و آرزو به کار می رود، قلعه، برج دفاعی، برج قلعه

معنی : امانت داری، توجه، حفاظت، علوفه، نگاهداری، مداومت بامری دادن، اداره کردن، حفظ کردن، جلو گیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگه داری کردن معانی دیگر : محترم شمردن، پیروی کردن، توجه کردن از، محافظت کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، پرورش دادن، ازآن خود داشتن، مالک بودن، داشتن، نگهداشتن، ازدست نداد

keep

keep a center

keep a close watch

keep a conversation flowing

keep a cool head

keep a cork in

<hr> خاطرات خود را نوشتن، وقایع روزانه را نوشتن

خاطرات خود را نوشتن، وقایع روزانه را نوشتن

keep a diary

keep a grip

keep a lookout

keep a low profile

keep a notebook

keep a pen and paper handy

keep a person company

keep a promise

keep a record

keep a record of something

keep a scrapbook

keep a sharp eye on

<hr> معنی : ستیزه کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن، به روی خود نیاوردن

معنی : ستیزه کردن معانی دیگر : (عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن، به روی خود نیاوردن

keep a stiff upper lip

<hr> جلو خنده ی خود را گفتن، خم به ابرو نیاوردن

جلو خنده ی خود را گفتن، خم به ابرو نیاوردن

keep a straight face

keep a strap

keep a temper

keep a tight rein

<hr> (عامیانه) برای احتراز از خطر و غیره هشیار بودن، مواظب اوضاع بودن

(عامیانه) برای احتراز از خطر و غیره هشیار بودن، مواظب اوضاع بودن

واژه های حرف "k" - پیشنهاد کاربران