narcissistic personality disorder

narcissistic reaction

narcissistically

narcissists

narcissit

narcisstic

<hr> معنی : نرگس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) نارسیس (جوانی که با دیدن تصویر خود در آب عاشق خود شد و از فرط عشق ارضاناپذیر مرد)، ش نرگس، افسانه یونان جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد

معنی : نرگس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) نارسیس (جوانی که با دیدن تصویر خود در آب عاشق خود شد و از فرط عشق ارضاناپذیر مرد)، ش نرگس، افسانه یونان جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد

narcissus

<hr> پیشوند:، خواب، خواب آوری [narcolepsy]

پیشوند:، خواب، خواب آوری [narcolepsy]

narco

<hr> معنی : حمله خواب <hr> معانی دیگر : میل شدید و ناگهانی به خواب، حمله ی خواب، طب حالت خواب الودگی و میل شدیدبه خواب

معنی : حمله خواب معانی دیگر : میل شدید و ناگهانی به خواب، حمله ی خواب، طب حالت خواب الودگی و میل شدیدبه خواب

narcolepsy

<hr> معنی : بی حالی، حالت بی حسی و خواب الودگی <hr> معانی دیگر : خواب دارویی، خواب شیمیایی

معنی : بی حالی، حالت بی حسی و خواب الودگی معانی دیگر : خواب دارویی، خواب شیمیایی

narcosis

narcoterrorism

<hr> روانشناسى : تخدیر درمانى

روانشناسى : تخدیر درمانى

narcotherapy

<hr> معنی : مواد مخدره، مسکن، منوم، مخدر، مربوط بهمواد مخدره <hr> معانی دیگر : ماده ی مخدر (مثلا تریاک و مرفین و هرویین و غیره)، هر چیزی که کرخ یا سست می کند، آرام کننده، تخدیر کننده، سستگر، کرخ ساز

معنی : مواد مخدره، مسکن، منوم، مخدر، مربوط بهمواد مخدره معانی دیگر : ماده ی مخدر (مثلا تریاک و مرفین و هرویین و غیره)، هر چیزی که کرخ یا سست می کند، آرام کننده، تخدیر کننده، سستگر، کرخ ساز

narcotic

narcotic analgesic

<hr> روانشناسى : داروهاى مخدر

روانشناسى : داروهاى مخدر

narcotics

narcotics anonymous

narcotics rehab

<hr> معنی : تخدیر کردن، داروی مسکن دادن <hr> معانی دیگر : کرخ کردن، سست کردن، آراماندن

معنی : تخدیر کردن، داروی مسکن دادن معانی دیگر : کرخ کردن، سست کردن، آراماندن

narcotize

narda

nards

nare

nargan

nargaroth

narges

nariko

narin

naringin

narked

narmally

narnia

narow

<hr> معنی : شرح دادن، داستان سرایی کردن، داستانی را تعریف کردن، نقالی کردن <hr> معانی دیگر : (شفاها یا کتبا) داستان گفتن، نقل کردن، داستان گویی کردن

معنی : شرح دادن، داستان سرایی کردن، داستانی را تعریف کردن، نقالی کردن معانی دیگر : (شفاها یا کتبا) داستان گفتن، نقل کردن، داستان گویی کردن

narrate

narrated

narratee

narrating

<hr> معنی : خبر، داستان، سرگذشت، توصیف، داستانسرایی، گویندگی <hr> معانی دیگر : داستان گویی، حکایت، دستان، قصه، (سبک نگارش) توصیف، شرح، نقل، روایت

معنی : خبر، داستان، سرگذشت، توصیف، داستانسرایی، گویندگی معانی دیگر : داستان گویی، حکایت، دستان، قصه، (سبک نگارش) توصیف، شرح، نقل، روایت

narration

narration script

narrations

<hr> معنی : شرح، حکایت، داستان، سرگذشت، روایت، قصه، داستانسرایی <hr> معانی دیگر : داستانی، روایتی، به صورت داستان، داستان وار، وابسته به داستان گویی یا داستان سرایی

معنی : شرح، حکایت، داستان، سرگذشت، روایت، قصه، داستانسرایی معانی دیگر : داستانی، روایتی، به صورت داستان، داستان وار، وابسته به داستان گویی یا داستان سرایی

واژه های حرف "n" - پیشنهاد کاربران