پیشنهاد کاربران

powder cloud

powder coatings

powder diffraction

powder diffraction camera

powder foundation

powder impregnated fibers

<hr> بشکه ی باروت، چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار

بشکه ی باروت، چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار

powder keg

<hr> (روش تبدیل فلز یا آلیاژ به پودر و شکل دادن به آن تحت حرارت زیاد) فلزکاری گردی، گرد فلزکاری

(روش تبدیل فلز یا آلیاژ به پودر و شکل دادن به آن تحت حرارت زیاد) فلزکاری گردی، گرد فلزکاری

powder metallurgy

powder moulding

powder my nose

powder pattern

<hr> معنی : اسباب پودر زنی <hr> معانی دیگر : (بالشتک اسفنج مانندی که با آن پودر به صورت می مالند) پودر مال، ابر پودر

معنی : اسباب پودر زنی معانی دیگر : (بالشتک اسفنج مانندی که با آن پودر به صورت می مالند) پودر مال، ابر پودر

powder puff

powder your nose

powdered activated carbon

powdered milk

powdered plastic

powdered wig

powdering one's nose

powdershaker

<hr> (گیاه شناسی)، سفیدک گردی، سفیدک آردی (قارچ های راسته ی erysiphales که آفت گیاهان هستند)

(گیاه شناسی)، سفیدک گردی، سفیدک آردی (قارچ های راسته ی erysiphales که آفت گیاهان هستند)

powdery mildew

<hr> معنی : پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند کردن <hr> معانی دیگر : قوت، توانمندی، یارا، چمک، توانایی، قدرت یا توانایی بدنی، اختیار، آدم مقتدر، کشور نیرومند، (محلی) بسیار، خیلی، (ریاضی) توان، قوه، نمایا، برقی، موتوری، نیرو دادن، دارای نیروی محرکه کردن، هیدرولیکی، تواندار، قدرت الهی، خدا (خدایان)، (تلسکوپ و میکروسکوپ و غیره) بزرگنمایی

معنی : پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند کردن معانی دیگر : قوت، توانمندی، یارا، چمک، توانایی، قدرت یا توانایی بدنی، اختیار، آدم مقتدر، کشور نیروم

power

power analysis

power analysis attack

power apparent

power aware

power aware computing

power bank

power bar

power booster

power brake

power braking

power broker

power buffer

power by

power coefficient

power component

power conditioning

power conditioning unit

power convertor

power cord

power crazed

power creel

power cut

power devices

power display

<hr> (به ویژه هواپیمای جنگی) شیرجه همراه با گاز دادن به موتور (به منظور افزودن بر سرعت)، شیرجه رفتن هواپیما، شیرجه رفتن با استفاده ازنیروی موتور طیاره

(به ویژه هواپیمای جنگی) شیرجه همراه با گاز دادن به موتور (به منظور افزودن بر سرعت)، شیرجه رفتن هواپیما، شیرجه رفتن با استفاده ازنیروی موتور طیاره

power dive

power down

power draw

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران