فرانسه

فرانسه قدیم

فرانسه پیشین

<hr> مترادف فراهم : آماده، حاضر، مهیا، میسر، کسب، تحصیل، اندوخته، جمع آوری، گردآوری

مترادف فراهم : آماده، حاضر، مهیا، میسر، کسب، تحصیل، اندوخته، جمع آوری، گردآوری

فراهم

فراهم و اماده

فراهم و اماده کردن

فراهم و مهیا

فراهم کردن

<hr> مترادف فراوان : انبوه، بابرکت، بس، بسیار، بی حد، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، شایگان، عدیده، کثیر، متراکم، معتنابه، وافر <hr> متضاد فراوان : کم، نادر

مترادف فراوان : انبوه، بابرکت، بس، بسیار، بی حد، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، زیاد، شایگان، عدیده، کثیر، متراکم، معتنابه، وافر متضاد فراوان : کم، نادر

فراوان

فراوان ترین نعمت

فراوان و بسیار

فراوان و بی نهایت

فراوان و زیاد

فراوانترین کانی اهن

<hr> مترادف فراوانی : ارزانی، بسیاری، فراخی، کثرت، وفور، بسامد، تکرروقوع <hr> متضاد فراوانی : تنگی، قلت

مترادف فراوانی : ارزانی، بسیاری، فراخی، کثرت، وفور، بسامد، تکرروقوع متضاد فراوانی : تنگی، قلت

فراوانی

فراوانی نعمت و مال

فراوانی وخوشی

فراورده ای از ترکیب سیمان و پنبه نسوز

فراورده ای از شیر

فراورده شیری

فراگرفته

فراگیرند

فرایض غیرواجب

فرایند

فرایند اجرایی یا مالی و حقوقی که دولت های بسیاری از کشورهای جهان برای انجام اصلاحات در اقتصاد و نظام

فرایند انتقال پیام از فرستنده به گیرنده به شرط همسان بودن معانی بین انها است

فرایند تبدیل برخی فراورده های نفتی سنگین به سبک

فرایند تبدیل مایع به گاز

فرایند تولید محصول

فرایند خرید یا فروش یا تبادل محصولات یا خدمات و اطلاعات از طریق شبکه های کامپیوتری و اینترنت

فرایند ساییدن

فرایند ماشینی کردن فعالیت ها

فرایند نابودی تدریجی رویه یک ماده

فرایند یا روش

فرایندی برای رسدن به منافع دلخواه اقتصادی و اجتماعی یا در حالی که محیط زیست نیز حفظ شود

فرایندی برای رسیدن به منافع دلخواه اقتصادی و اجتماعی در حالی که محیط زیست حفظ شود

فرایندی برای رسیدن به منافع دلخواه اقتصادی و اجتماعی در حالی که محیط زیست نیز حفظ شود

<hr> مترادف فربه : پرگوشت، پروار، تناور، تنومند، چاق، درشت، ستبر، سمین، گوشتالو، لحیم <hr> متضاد فربه : لاغر

مترادف فربه : پرگوشت، پروار، تناور، تنومند، چاق، درشت، ستبر، سمین، گوشتالو، لحیم متضاد فربه : لاغر

فربه

فربه نیست

فربه و پر گوشت

فربه یا گوشتالو

<hr> مترادف فرتوت : ازکارافتاده، بی حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد فرتوت : برنا <hr> برابر پارسی : پیر، سالخورده، ازکارافتاده

مترادف فرتوت : ازکارافتاده، بی حال، پیر، سالخورده، فرسوده، کهنسال، مسن، معمر متضاد فرتوت : برنا برابر پارسی : پیر، سالخورده، ازکارافتاده

فرتوت

فرجام و عاقبت کار

<hr> مترادف فرخنده : باسعادت، باشگون، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخ پی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون <hr> متضاد فرخنده : نحس

مترادف فرخنده : باسعادت، باشگون، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخ پی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون متضاد فرخنده : نحس

فرخنده

<hr> مترادف فرد : تک، تنها، مفرد، واحد، جدا، دیار، شخص، کس، نفر، بی مانند، بی نظیر، وحید، یکتا، یگانه، طاق، عزب، مجرد، منفرد <hr> متضاد فرد : جفت <hr> برابر پارسی : تن، تک، یگانه، بی همتا، بی مانند، تنها

مترادف فرد : تک، تنها، مفرد، واحد، جدا، دیار، شخص، کس، نفر، بی مانند، بی نظیر، وحید، یکتا، یگانه، طاق، عزب، مجرد، منفرد متضاد فرد : جفت برابر پارسی : تن، تک، یگانه، بی همتا، بی مانند، تنها

واژه های حرف "ف" - جدول کلمات