اموده

<hr> برابر پارسی : کارها، رویدادها

برابر پارسی : کارها، رویدادها

امور

اموزانه

<hr> مترادف اموزش : ( آموزش ) پرورش، تحصیل، تدریس، تعلم، تعلیمی، تعلیمات، درس، فراگیری، یادگیری

مترادف اموزش : ( آموزش ) پرورش، تحصیل، تدریس، تعلم، تعلیمی، تعلیمات، درس، فراگیری، یادگیری

اموزش

<hr> مترادف اموزشی : ( آموزشی ) تحصیلی، تعلیم، تعلیماتی، فراگیری، یادگیری

مترادف اموزشی : ( آموزشی ) تحصیلی، تعلیم، تعلیماتی، فراگیری، یادگیری

اموزشی

اموزشیار

<hr> مترادف اموزنده : ( آموزنده ) آموزشگر، اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد <hr> متضاد اموزنده : ( آموزنده ) تلمیذ، دانش آموز، شاگرد، طلبه، محصل

مترادف اموزنده : ( آموزنده ) آموزشگر، اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد متضاد اموزنده : ( آموزنده ) تلمیذ، دانش آموز، شاگرد، طلبه، محصل

اموزنده

اموزه

<hr> مترادف اموزگار : ( آموزگار ) اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد <hr> متضاد اموزگار : ( آموزگار ) تلمیذ، دانش آموز، محصل

مترادف اموزگار : ( آموزگار ) اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد متضاد اموزگار : ( آموزگار ) تلمیذ، دانش آموز، محصل

اموزگار

اموزگان

اموسنی

اموق

<hr> برابر پارسی : ( آمولن ) نشاسته

برابر پارسی : ( آمولن ) نشاسته

امولن

امون

<hr> برابر پارسی : ( آمونیاک ) نوشاهک، نوش آهک

برابر پارسی : ( آمونیاک ) نوشاهک، نوش آهک

امونیاک

اموکسی سیلین

<hr> برابر پارسی : ( آمپر ) شتابه

برابر پارسی : ( آمپر ) شتابه

امپر

امپراتریس

<hr> مترادف امپراتور : امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاه، شاهنشاه، ملک <hr> برابر پارسی : شاهنشاه

مترادف امپراتور : امپراطور، امیر، پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاه، شاهنشاه، ملک برابر پارسی : شاهنشاه

امپراتور

امپرسنج

امپرسیونیست

امپرسیونیسم

امپریال

<hr> مترادف امپریالیست : استعمارطلب، توسعه طلب، سرمایه دار

مترادف امپریالیست : استعمارطلب، توسعه طلب، سرمایه دار

امپریالیست

<hr> مترادف امپریالیسم : استعمارطلبی، توسعه طلبی، سرمایه داری

مترادف امپریالیسم : استعمارطلبی، توسعه طلبی، سرمایه داری

امپریالیسم

امپلی فایر

<hr> مترادف امپول : ( آمپول ) سوزن <hr> برابر پارسی : ( آمپول ) آوندک

مترادف امپول : ( آمپول ) سوزن برابر پارسی : ( آمپول ) آوندک

امپول

امپکس

امپی سیلین

<hr> مترادف امکان : توانایی، قدرت، وسع، فرصت، مجال، احتمال <hr> برابر پارسی : توانایی، دست یافتن، شایش، شدنی | ( اِمکان ) شاید بودن

مترادف امکان : توانایی، قدرت، وسع، فرصت، مجال، احتمال برابر پارسی : توانایی، دست یافتن، شایش، شدنی | ( اِمکان ) شاید بودن

امکان

امکن

امکنه

امگا

<hr> مترادف امی : بی سواد، درس ناخوانده، مادری <hr> متضاد امی : باسواد، تحصیلکرده <hr> برابر پارسی : ( اُمّی ) ناامیدی، بیسواد | نادبیر

مترادف امی : بی سواد، درس ناخوانده، مادری متضاد امی : باسواد، تحصیلکرده برابر پارسی : ( اُمّی ) ناامیدی، بیسواد | نادبیر

امی

<hr> برابر پارسی : گرایش ها، خواست ها، گرایش ها

برابر پارسی : گرایش ها، خواست ها، گرایش ها

امیال

<hr> برابر پارسی : ( آمیب ) تک یاخته

برابر پارسی : ( آمیب ) تک یاخته

امیب

<hr> مترادف امیختن : ( آمیختن ) آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج، اختلاط، موانست، معاشرت، آرمش، خفت وخیز

مترادف امیختن : ( آمیختن ) آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج، اختلاط، موانست، معاشرت، آرمش، خفت وخیز

امیختن

<hr> مترادف امیختگی : ( آمیختگی ) آلایش، شایبه، اختلاط، امتزاج، آمیزش، خلط، معاشرت

مترادف امیختگی : ( آمیختگی ) آلایش، شایبه، اختلاط، امتزاج، آمیزش، خلط، معاشرت

امیختگی

<hr> مترادف امید : آرزو، امل، امیدواری، انتظار، توقع، چشم داشت، رجا <hr> متضاد امید : نومیدی، یاس

مترادف امید : آرزو، امل، امیدواری، انتظار، توقع، چشم داشت، رجا متضاد امید : نومیدی، یاس

امید

امیدلیس

<hr> مترادف امیدوار : آرزومند، چشم به راه، متوقع، مرجو، منتظر <hr> متضاد امیدوار : مایوس، نومید

مترادف امیدوار : آرزومند، چشم به راه، متوقع، مرجو، منتظر متضاد امیدوار : مایوس، نومید

امیدوار

<hr> مترادف امیر : پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک <hr> برابر پارسی : فرمانده، فرمانروا، سردار، سالار

مترادف امیر : پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک برابر پارسی : فرمانده، فرمانروا، سردار، سالار

امیر

امیر حاجب

امیرآخُر

امیراخر

امیرالمومنین

امیرتومان

<hr> مترادف امیری : امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی، پادشاهی، سالاری، سرداری

مترادف امیری : امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی، پادشاهی، سالاری، سرداری

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین