بشاک

بشترم

بشتره

بشتک

بشخوار

<hr> مترادف بشر : آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس <hr> متضاد بشر : حیوان <hr> برابر پارسی : آدمی، آدمیان، مردم، مردمان

مترادف بشر : آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس متضاد بشر : حیوان برابر پارسی : آدمی، آدمیان، مردم، مردمان

بشر

<hr> مترادف بشردوستانه : انسان دوستانه، نوع پرورانه، مردم گرایانه

مترادف بشردوستانه : انسان دوستانه، نوع پرورانه، مردم گرایانه

بشردوستانه

<hr> مترادف بشردوستی : نوع دوستی، نوع پروری، مردم گرایی، انسان دوستی

مترادف بشردوستی : نوع دوستی، نوع پروری، مردم گرایی، انسان دوستی

بشردوستی

<hr> مترادف بشره : پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

مترادف بشره : پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

بشره

بشری

<hr> مترادف بشریت : آدمیت، انسانیت، مردمی <hr> متضاد بشریت : حیوانیت

مترادف بشریت : آدمیت، انسانیت، مردمی متضاد بشریت : حیوانیت

بشریت

<hr> مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک <hr> برابر پارسی : دوری، پیشدستی

مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک برابر پارسی : دوری، پیشدستی

بشقاب

بشقاب پرنده

بشل

بشلیدن

بشم

بشمه

بشن

بشنج

بشنجه

بشنجیدن

بشنجیده

بشنگ

بشوریدن

بشول

بشولش

بشولنده

بشولیدن

بشولیده

<hr> مترادف بشک : مو، کاکل، مجعد، تابدار

مترادف بشک : مو، کاکل، مجعد، تابدار

بشک

بشکلیدن

بشکم

بشکن

<hr> مترادف بشکه : پیت، چلیک، واحداندازه گیری نفت، بسیار چاق، خیکی <hr> برابر پارسی : چوب خُم

مترادف بشکه : پیت، چلیک، واحداندازه گیری نفت، بسیار چاق، خیکی برابر پارسی : چوب خُم

بشکه

بشکوفه

بشکول

بشکولیدن

بشگرد

بشگیر

<hr> مترادف بشیر : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان <hr> متضاد بشیر : نذیر

مترادف بشیر : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان متضاد بشیر : نذیر

بشیر

بشیز

<hr> مترادف بصارت : بینایی، بینش، بصیرت، دانایی، خبرگی، زیرکی، بینا شدن

مترادف بصارت : بینایی، بینش، بصیرت، دانایی، خبرگی، زیرکی، بینا شدن

بصارت

بصاق

<hr> مترادف بصر : چشم، دیده، عین، بینایی، بینش، دید، آگاهی <hr> برابر پارسی : چشم، بینایی، دید، بینش

مترادف بصر : چشم، دیده، عین، بینایی، بینش، دید، آگاهی برابر پارسی : چشم، بینایی، دید، بینش

بصر

<hr> مترادف بصل : پیاز

بصل

بصل النخاع

<hr> مترادف بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع <hr> متضاد بصیر : نابینا، ناآگاه <hr> برابر پارسی : بینا، دانا، آگاه، روشن بین، بینشمند

مترادف بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع متضاد بصیر : نابینا، ناآگاه برابر پارسی : بینا، دانا، آگاه، روشن بین، بینشمند

بصیر

<hr> مترادف بصیرت : آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن بینی، زیرکی، عاقبت بینی، مال اندیشی، نهان بینی، هوش یاری <hr> برابر پارسی : بینش، بینشمندی

مترادف بصیرت : آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن بینی، زیرکی، عاقبت بینی، مال اندیشی، نهان بینی، هوش یاری برابر پارسی : بینش، بینشمندی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین