برغلانیدن

برغمان

برغندان

برغو

برغوث

برغول

<hr> مترادف برف : ثلج، بشک، فنجا <hr> متضاد برف : باران، تگرگ

مترادف برف : ثلج، بشک، فنجا متضاد برف : باران، تگرگ

برف

برف پاک کن

برفاب

برفزود

برفنج

برفنجک

برفک

<hr> مترادف برق : آذرخش، صاعقه، الکتریسیته، کهربا، بارقه، جرقه، الکتریک، تلالو، جلا، درخشش، درخشندگی، سریع، باسرعت، برق آسا <hr> برابر پارسی : روشنایی، فروغ، آذرخش، دِرَخش، کهربا

مترادف برق : آذرخش، صاعقه، الکتریسیته، کهربا، بارقه، جرقه، الکتریک، تلالو، جلا، درخشش، درخشندگی، سریع، باسرعت، برق آسا برابر پارسی : روشنایی، فروغ، آذرخش، دِرَخش، کهربا

برق

<hr> مترادف برقع : روبند، روبنده، مقنعه، نقاب <hr> برابر پارسی : رویپوش

مترادف برقع : روبند، روبنده، مقنعه، نقاب برابر پارسی : رویپوش

برقع

<hr> مترادف برقی : برقکار، سیم کش، منسوب به برق، شتابان، سریع، برق آسا، شتابنده

مترادف برقی : برقکار، سیم کش، منسوب به برق، شتابان، سریع، برق آسا، شتابنده

برقی

<hr> مترادف برلیان : الماس تراش خورده، الماس خوش تراش، الماس شفاف، براق، درخشان، درخشنده <hr> برابر پارسی : فرالماس، فرابگین

مترادف برلیان : الماس تراش خورده، الماس خوش تراش، الماس شفاف، براق، درخشان، درخشنده برابر پارسی : فرالماس، فرابگین

برلیان

<hr> مترادف برم : آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر، بند، سد کوچک

مترادف برم : آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر، بند، سد کوچک

برم

برماسیدن

برمال

برمالیدن

برماه

برمخییدن

<hr> مترادف برمنشی : خودخواهی، خودپسندی، غرور، تکبر، افاده، تفرعن

مترادف برمنشی : خودخواهی، خودپسندی، غرور، تکبر، افاده، تفرعن

برمنشی

برمچ

برمچیدن

<hr> مترادف برنا : جوان، شاب، فتا، نوجوان، خوب، ظریف، نیک <hr> متضاد برنا : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر

مترادف برنا : جوان، شاب، فتا، نوجوان، خوب، ظریف، نیک متضاد برنا : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر

برنا

برناس

<hr> مترادف برنامه : پروگرام، دستور کار، طرح، نقشه

مترادف برنامه : پروگرام، دستور کار، طرح، نقشه

برنامه

<hr> مترادف برنامه ریزی : طرح ریزی، نقشه ریزی

مترادف برنامه ریزی : طرح ریزی، نقشه ریزی

برنامه ریزی

برنامه نویسی

برنتابیدن

<hr> مترادف برنج : آلیاژ مس و روی وسرب، شلتوک، پلو <hr> برابر پارسی : بِرَنج

مترادف برنج : آلیاژ مس و روی وسرب، شلتوک، پلو برابر پارسی : بِرَنج

برنج

برنج کوبی

برنجار

برنجن

<hr> مترادف برنده : بران، برا، تند، تیز، قاطع ، موثر، کاری، زایل کننده | پیروز، فاتح، قهرمان، حامل <hr> متضاد برنده : کند | بازنده

مترادف برنده : بران، برا، تند، تیز، قاطع ، موثر، کاری، زایل کننده | پیروز، فاتح، قهرمان، حامل متضاد برنده : کند | بازنده

برنده

برندک

<hr> مترادف برنز : آلیاژ مس و قلع، مفرغ <hr> برابر پارسی : مفرغ

مترادف برنز : آلیاژ مس و قلع، مفرغ برابر پارسی : مفرغ

برنز

برنس

برنشاندن

برنشست

برنشستن

<hr> مترادف برنشیت : ورم ریه، ورم نایژه ها <hr> برابر پارسی : سینه پهلو

مترادف برنشیت : ورم ریه، ورم نایژه ها برابر پارسی : سینه پهلو

برنشیت

برنوشته

<hr> مترادف بره : نوزاد گوسفند، حمل، برج حمل، آهوبچه، مطیع، تسلیم، بی اراده

مترادف بره : نوزاد گوسفند، حمل، برج حمل، آهوبچه، مطیع، تسلیم، بی اراده

بره

<hr> مترادف برهان : بینه، حجت، دلیل، فرنود <hr> برابر پارسی : فرنود، آوند، پَروَهان، نخش

مترادف برهان : بینه، حجت، دلیل، فرنود برابر پارسی : فرنود، آوند، پَروَهان، نخش

برهان

<hr> مترادف برهم : آمیخته، انباشته، انبوه، پریش، پریشان، درهم، مضطرب، شوریده

مترادف برهم : آمیخته، انباشته، انبوه، پریش، پریشان، درهم، مضطرب، شوریده

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین