تناجی

تناد

تنادی

<hr> مترادف تنازع : دعوا، ستیز، کشمکش، منازعه، نزاع، باهم پیکار کردن، باهم ستیز کردن، باهم نزاع کردن <hr> برابر پارسی : ستیزه کردن، کشمکش

مترادف تنازع : دعوا، ستیز، کشمکش، منازعه، نزاع، باهم پیکار کردن، باهم ستیز کردن، باهم نزاع کردن برابر پارسی : ستیزه کردن، کشمکش

تنازع

تنازل

<hr> مترادف تناسب : خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، هم آهنگی، نسبت داشتن، خویش بودن، متناسب بودن، برازیدن <hr> متضاد تناسب : ناسازگاری، ناهماهنگی <hr> برابر پارسی : برازندگی، فراخور، هماهنگی، همگری

مترادف تناسب : خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، هم آهنگی، نسبت داشتن، خویش بودن، متناسب بودن، برازیدن متضاد تناسب : ناسازگاری، ناهماهنگی برابر پارسی : برازندگی، فراخور، هماهنگی، همگری

تناسب

<hr> مترادف تناسخ : نسخ، انتقال نفس، ابطال، باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن، تغییر یافتن، گشتن، منتقل شدن روح ، حلول، تجسد، تجسم

مترادف تناسخ : نسخ، انتقال نفس، ابطال، باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن، تغییر یافتن، گشتن، منتقل شدن روح ، حلول، تجسد، تجسم

تناسخ

تناسق

<hr> مترادف تناسل : توالد، تولید مثل، خلق، زادوولد، زه وزا، زایش، فرزند زادن، زادوولد کردن <hr> برابر پارسی : زادن، زایش

مترادف تناسل : توالد، تولید مثل، خلق، زادوولد، زه وزا، زایش، فرزند زادن، زادوولد کردن برابر پارسی : زادن، زایش

تناسل

تناشد

تناصح

تناصر

تناصف

تناصی

<hr> مترادف تناظر : تشابه، قرینه، مباحثه، مناظره، مناظره کردن، باهم بحث ومجادله کردن، به یکدیگر نظر کردن

مترادف تناظر : تشابه، قرینه، مباحثه، مناظره، مناظره کردن، باهم بحث ومجادله کردن، به یکدیگر نظر کردن

تناظر

<hr> مترادف تنافر : انزجار، بیزاری، نفرت زدگی، دل زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت ، ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن <hr> متضاد تنافر : تمایل، متمایل شدن، راغب گشتن <hr> برابر پارسی : ناسازگاری

مترادف تنافر : انزجار، بیزاری، نفرت زدگی، دل زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت ، ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن متضاد تنافر : تمایل، متمایل شدن، راغب گشتن برابر پارسی : ناسازگاری

تنافر

<hr> مترادف تنافس : خودنمایی، تظاهر، رقابت، هم چشمی، خودنمایی کردن، رقابت کردن، هم چشمی کردن

مترادف تنافس : خودنمایی، تظاهر، رقابت، هم چشمی، خودنمایی کردن، رقابت کردن، هم چشمی کردن

تنافس

تنافور

تنافی

<hr> مترادف تناقض : تخالف، تضاد، ضدیت، مغایرت، منافات ناسازگار، ناسازگاربودن، ضدیکدیگر بودن <hr> برابر پارسی : دوگانگی، دوجوری، ناسازی

مترادف تناقض : تخالف، تضاد، ضدیت، مغایرت، منافات ناسازگار، ناسازگاربودن، ضدیکدیگر بودن برابر پارسی : دوگانگی، دوجوری، ناسازی

تناقض

تناهی

<hr> مترادف تناوب : بسامد، توالی، نوبت، نوبت گذاشتن، نوبتی کار انجام دادن، متناوب بودن <hr> برابر پارسی : گاه به گاه

مترادف تناوب : بسامد، توالی، نوبت، نوبت گذاشتن، نوبتی کار انجام دادن، متناوب بودن برابر پارسی : گاه به گاه

تناوب

<hr> مترادف تناور : بزرگ جثه، تنومند، جسیم، درشت اندام، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل <hr> متضاد تناور : نزار

مترادف تناور : بزرگ جثه، تنومند، جسیم، درشت اندام، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل متضاد تناور : نزار

تناور

<hr> مترادف تناول : خوردن، صرف کردن، میل کردن، نوش کردن، بر داشتن، گرفتن

مترادف تناول : خوردن، صرف کردن، میل کردن، نوش کردن، بر داشتن، گرفتن

تناول

تناوم

تناکح

تناکر

<hr> مترادف تنبان : ازار، سروال، شلوار

مترادف تنبان : ازار، سروال، شلوار

تنبان

تنباکو

تنبسه

<hr> مترادف تنبل : بچه ننه، بی حال، بی غیرت، تن زن، بیکاره، تن آسا، تنبل باشی، تن پرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچ کاره ، درس نخوان <hr> متضاد تنبل : زرنگ، کوشا

مترادف تنبل : بچه ننه، بی حال، بی غیرت، تن زن، بیکاره، تن آسا، تنبل باشی، تن پرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچ کاره ، درس نخوان متضاد تنبل : زرنگ، کوشا

تنبل

تنبلیت

تنبنده

<hr> مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن <hr> متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

تنبه

تنبور

تنبوشه

تنبوک

<hr> مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

تنبک

تنبگ

تنبیدن

تنبیده

<hr> مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن <hr> متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن <hr> برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین