فلان و بهمان

فلان و بهمدان

فلان و بیسار

فلانل

<hr> مترادف فلانی : بهمان، طرف، فلان، یارو

مترادف فلانی : بهمان، طرف، فلان، یارو

فلانی

فلاپی درایو

فلاپی دیسکت

<hr> مترادف فلاکت : ادبار، استیصال، بدبختی، بیچارگی، تنگی، تیره بختی، خواری، ذلت، شوربختی، ضراء، فقر، فلک زدگی، نکبت <hr> برابر پارسی : بیچارگی، بدبختی، خواری

مترادف فلاکت : ادبار، استیصال، بدبختی، بیچارگی، تنگی، تیره بختی، خواری، ذلت، شوربختی، ضراء، فقر، فلک زدگی، نکبت برابر پارسی : بیچارگی، بدبختی، خواری

فلاکت

<hr> مترادف فلج : افلیج، زمینگیر، معلول <hr> برابر پارسی : زمین گیر، تن بیمار، ازکار افتاده

مترادف فلج : افلیج، زمینگیر، معلول برابر پارسی : زمین گیر، تن بیمار، ازکار افتاده

فلج

فلخم

فلخودن

فلخوده

فلدسپات

فلذ

فلرزنگ

<hr> برابر پارسی : گدازه، توپال

برابر پارسی : گدازه، توپال

فلز

فلزات

فلزیاب

<hr> مترادف فلس : پشیز، پول سیاه، پولک، فلسه <hr> برابر پارسی : پولک، پول سیاه، پشیز

مترادف فلس : پشیز، پول سیاه، پولک، فلسه برابر پارسی : پولک، پول سیاه، پشیز

فلس

<hr> مترادف فلسفه : الهیات، حکمت، راز، سر <hr> برابر پارسی : فرزان

مترادف فلسفه : الهیات، حکمت، راز، سر برابر پارسی : فرزان

فلسفه

<hr> مترادف فلش : پیکان، سهم <hr> برابر پارسی : پیکان، تیر

مترادف فلش : پیکان، سهم برابر پارسی : پیکان، تیر

فلش

فلشک

فلغند

<hr> برابر پارسی : پلپل

فلفل

فلفلمویه

<hr> مترادف فلق : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر، شکافتگی، شامگاه، لیل <hr> برابر پارسی : سپیده دم

مترادف فلق : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر، شکافتگی، شامگاه، لیل برابر پارسی : سپیده دم

فلق

فلقه

فلنجیدن

فلنگ

فلنگ را بستن

فله

فلوئور

فلوت

فلورن

فلوس

فلونیا

فلوکس

<hr> مترادف فلک : آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون | سفینه، غراب، کشتی، ناو <hr> برابر پارسی : سپهر، آسمان

مترادف فلک : آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون | سفینه، غراب، کشتی، ناو برابر پارسی : سپهر، آسمان

فلک

<hr> مترادف فلک زده : ادبار، بدبخت، بیچاره، تهیدست، مفلوک

مترادف فلک زده : ادبار، بدبخت، بیچاره، تهیدست، مفلوک

فلک زده

فلک نواز

فلکزده

<hr> مترادف فلکه : دایره، گرد، مستدیر، میدان، چرخ، چرخه

مترادف فلکه : دایره، گرد، مستدیر، میدان، چرخ، چرخه

فلکه

<hr> مترادف فلکی : آسمانی، سماوی، اخترشمار، اخترشناس، منجم

مترادف فلکی : آسمانی، سماوی، اخترشمار، اخترشناس، منجم

فلکی

فلیل

<hr> مترادف فم : دهان، دهانه، زفر

مترادف فم : دهان، دهانه، زفر

فم

<hr> برابر پارسی : زن گرایی

فمینیسم

<hr> مترادف فن : تکنیک، هنر، حیله، رمز، شگرد، لم، نغمه، راه، روش <hr> برابر پارسی : هنر، روش، شگرد، شِگرد

مترادف فن : تکنیک، هنر، حیله، رمز، شگرد، لم، نغمه، راه، روش برابر پارسی : هنر، روش، شگرد، شِگرد

واژه های حرف "ف" - فرهنگ معین