<hr> مترادف فهیم : ادراکمند، باادراک، بافهم، دانا، فهمیده، هوشیار <hr> برابر پارسی : دانا، با هوش، تیزهوش

مترادف فهیم : ادراکمند، باادراک، بافهم، دانا، فهمیده، هوشیار برابر پارسی : دانا، با هوش، تیزهوش

فهیم

فوات

فواتح

فواحش

فواده

فوارس

<hr> برابر پارسی : جوشا، آب فشان، جهنده

برابر پارسی : جوشا، آب فشان، جهنده

فواره

فواصل

فواضل

فواق

فواقع

فواکه

فوایح

<hr> مترادف فواید : مزایا، منافع، محاسن <hr> متضاد فواید : معایب

مترادف فواید : مزایا، منافع، محاسن متضاد فواید : معایب

فواید

فوب

<hr> مترادف فوت : پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات <hr> متضاد فوت : تولد <hr> برابر پارسی : درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

مترادف فوت : پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات متضاد فوت : تولد برابر پارسی : درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

فوت

<hr> برابر پارسی : مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن

برابر پارسی : مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن

فوت شدن

<hr> مترادف فوت و فن : شگرد، قلق، لم

مترادف فوت و فن : شگرد، قلق، لم

فوت و فن

فوتبال

فوتبال دستی

فوتبالیست

فوتسال

فوته

فوتوریسم

فوتون

فوتک

فوتینا

<hr> مترادف فوج : ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، رسته، جرگه

مترادف فوج : ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ برابر پارسی : گروه، دسته، رسته، جرگه

فوج

فود

فور

فور زدن

<hr> مترادف فوران : انفجار، جوشش، جهش <hr> برابر پارسی : جهش، جوشیدن

مترادف فوران : انفجار، جوشش، جهش برابر پارسی : جهش، جوشیدن

فوران

فورت

فوردین

<hr> مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع <hr> برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز

مترادف فوری : آنی، بی درنگ، سریع برابر پارسی : بیدرنگ، به زودی، تند و تیز

فوری

فوریت

فوریه

<hr> مترادف فوز : پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح

مترادف فوز : پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح

فوز

<hr> مترادف فوطه : بالاپوش، طیلسان، کمربند، لنگ

مترادف فوطه : بالاپوش، طیلسان، کمربند، لنگ

فوطه

فوطه کردن

فوفل

<hr> مترادف فوق : بالا، زبر <hr> متضاد فوق : پایین، تحت، ته، زیر <hr> برابر پارسی : بالا، زِبر، یادشده

مترادف فوق : بالا، زبر متضاد فوق : پایین، تحت، ته، زیر برابر پارسی : بالا، زِبر، یادشده

فوق

<hr> برابر پارسی : یاد شده، از پیش گفته شده، زبر یاد | پیشگفته

برابر پارسی : یاد شده، از پیش گفته شده، زبر یاد | پیشگفته

فوق الذکر

<hr> مترادف فوق العاده : بسیار، زیاد، هنگفت، شگرف، عالی، شگفت، عجیب، غریب <hr> متضاد فوق العاده : پیش پاافتاده <hr> برابر پارسی : بی اندازه، شگفت انگیز

مترادف فوق العاده : بسیار، زیاد، هنگفت، شگرف، عالی، شگفت، عجیب، غریب متضاد فوق العاده : پیش پاافتاده برابر پارسی : بی اندازه، شگفت انگیز

فوق العاده

<hr> مترادف فوقانی : بالایی، رویی، فرازین <hr> متضاد فوقانی : تحتانی <hr> برابر پارسی : بالایی، زبرین، فراسر

مترادف فوقانی : بالایی، رویی، فرازین متضاد فوقانی : تحتانی برابر پارسی : بالایی، زبرین، فراسر

فوقانی

<hr> مترادف فولاد : آهن، پولاد <hr> برابر پارسی : پولاد

مترادف فولاد : آهن، پولاد برابر پارسی : پولاد

واژه های حرف "ف" - فرهنگ معین