لباد

<hr> مترادف لباده : بالاپوش، ردا، قبا، نمد <hr> برابر پارسی : بلند جامه، چوخا

مترادف لباده : بالاپوش، ردا، قبا، نمد برابر پارسی : بلند جامه، چوخا

لباده

<hr> مترادف لباس : پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری <hr> برابر پارسی : پوشاک، تن پوش، جامه، رخت

مترادف لباس : پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری برابر پارسی : پوشاک، تن پوش، جامه، رخت

لباس

لباسات

لباشن

لباقت

<hr> مترادف لبالب : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو <hr> متضاد لبالب : تهی، خالی

مترادف لبالب : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو متضاد لبالب : تهی، خالی

لبالب

لباچه

لبب

لبث

<hr> مترادف لبخند : تبسم، خنده، شکرخند، شکرخنده

مترادف لبخند : تبسم، خنده، شکرخند، شکرخنده

لبخند

لبد

<hr> مترادف لبریز : آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو <hr> متضاد لبریز : تهی

مترادف لبریز : آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو متضاد لبریز : تهی

لبریز

لبس

لبق

<hr> مترادف لبلاب : پویچه، خو، عشقه، نیلوفر

مترادف لبلاب : پویچه، خو، عشقه، نیلوفر

لبلاب

<hr> مترادف لبن : شیر

لبن

لبنک

<hr> برابر پارسی : شیری

لبنی

<hr> برابر پارسی : فرآورده های شیری، جیوان، فراورده‎های شیری

برابر پارسی : فرآورده های شیری، جیوان، فراورده‎های شیری

لبنیات

<hr> مترادف لبه : حاشیه، کناره، لب، مرز، تیزی

مترادف لبه : حاشیه، کناره، لب، مرز، تیزی

لبه

<hr> مترادف لبو : چغندرپخته

لبو

لبون

لبوه

لبچور

<hr> مترادف لبیب : بخرد، خردمند، دانشمند، عاقل، فهمیده <hr> متضاد لبیب : جاهل

مترادف لبیب : بخرد، خردمند، دانشمند، عاقل، فهمیده متضاد لبیب : جاهل

لبیب

لبیدن

لبینا

<hr> مترادف لبیک : آری، بلی

لبیک

<hr> مترادف لت : چک، خدشه، سیلی، ضربه، پاره، تکه، قطعه، لخت، مصراع، مصرع، نیم بیت، چماق، عمود، گرز، انبار، انبان، بطن، شکم

مترادف لت : چک، خدشه، سیلی، ضربه، پاره، تکه، قطعه، لخت، مصراع، مصرع، نیم بیت، چماق، عمود، گرز، انبار، انبان، بطن، شکم

لت

لت انبار

لت انبان

لت خوردن

لت لت

لت و پار

لت و پار کردن

لتراست

لترمه کردن

لتره

<hr> مترادف لته : پارچه کهنه، کهنه ژنده، پالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، مزرعه

مترادف لته : پارچه کهنه، کهنه ژنده، پالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، مزرعه

لته

لتکا

لثام

لثغه

لثم

<hr> برابر پارسی : گوشت دندان، پایه، بج، ژَم

برابر پارسی : گوشت دندان، پایه، بج، ژَم

لثه

<hr> مترادف لج : خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی <hr> برابر پارسی : ستیزه، پافشاری، سرسختی

مترادف لج : خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی برابر پارسی : ستیزه، پافشاری، سرسختی

لج

لج باز

<hr> مترادف لجاج : خیره سری، ستیزگی، ستیهندگی، لجاجت، یکدندگی

مترادف لجاج : خیره سری، ستیزگی، ستیهندگی، لجاجت، یکدندگی

واژه های حرف "ل" - فرهنگ معین