<hr> مترادف لجاجت : ابرام، ستیزه جویی، ستیهندگی، عناد، لج، یکدندگی <hr> برابر پارسی : ستیزه، پافشاری

مترادف لجاجت : ابرام، ستیزه جویی، ستیهندگی، عناد، لج، یکدندگی برابر پارسی : ستیزه، پافشاری

لجاجت

لجاره

<hr> مترادف لجام : افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار <hr> برابر پارسی : لگام، افسار

مترادف لجام : افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار برابر پارسی : لگام، افسار

لجام

<hr> مترادف لجباز : خودرأ ی، ستیهنده، عنود، کله شق، یک دنده <hr> متضاد لجباز : منطقی <hr> برابر پارسی : یکدنده، پافشاری کننده، ستیزه جو

مترادف لجباز : خودرأ ی، ستیهنده، عنود، کله شق، یک دنده متضاد لجباز : منطقی برابر پارسی : یکدنده، پافشاری کننده، ستیزه جو

لجباز

لجستیک

لجلاج

<hr> مترادف لجن : کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه <hr> برابر پارسی : لژن

مترادف لجن : کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه برابر پارسی : لژن

لجن

<hr> مترادف لجن مال : بدنام، رسوا، متهم، ننگین

مترادف لجن مال : بدنام، رسوا، متهم، ننگین

لجن مال

لجنه

<hr> مترادف لجه : میانه دریا، پرتگاه، ورطه

مترادف لجه : میانه دریا، پرتگاه، ورطه

لجه

<hr> مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده <hr> برابر پارسی : ستیهنده

مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده برابر پارسی : ستیهنده

لجوج

لجین

<hr> مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر <hr> برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

لحاظ

<hr> مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب <hr> متضاد لحاف : نهالی <hr> برابر پارسی : روانداز، دواج

مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب متضاد لحاف : نهالی برابر پارسی : روانداز، دواج

لحاف

<hr> مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

لحاف کش

لحام

لحان

<hr> مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره <hr> متضاد لحد : مهد <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه

مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره متضاد لحد : مهد برابر پارسی : گور، آرامگاه

لحد

لحظ

<hr> مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله <hr> برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

لحظه

لحق

<hr> مترادف لحم : گوشت

لحم

<hr> مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا <hr> برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

لحن

لحوق

لحیان

لحیانی

<hr> مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

لحیم

<hr> مترادف لحیه : ریش، محاسن

مترادف لحیه : ریش، محاسن

لحیه

لحیه جنباندن

لخ

لخا

<hr> مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت <hr> متضاد لخت : پوشیده، مستور

مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت متضاد لخت : پوشیده، مستور

لخت

لخت دوز

<hr> مترادف لخت لخت : بخش بخش، پاره پاره، تکه تکه، قطعه قطعه

مترادف لخت لخت : بخش بخش، پاره پاره، تکه تکه، قطعه قطعه

لخت لخت

<hr> مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد

مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد

لخته

<hr> مترادف لختی : اندکی، بخشی، پاره ای، حصه ای، قلیلی، کمی | برهنگی، عریانی، عوری <hr> متضاد لختی : پوشیدگی، مستوری

مترادف لختی : اندکی، بخشی، پاره ای، حصه ای، قلیلی، کمی | برهنگی، عریانی، عوری متضاد لختی : پوشیدگی، مستوری

واژه های حرف "ل" - فرهنگ معین