<hr> مترادف مرخصی : تعطیل، تعطیلی، رخصت، رهایی، اجازه <hr> برابر پارسی : آسودگی، رهایی، آسایه، آسوده روز

مترادف مرخصی : تعطیل، تعطیلی، رخصت، رهایی، اجازه برابر پارسی : آسودگی، رهایی، آسایه، آسوده روز

مرخصی

<hr> مترادف مرخم : کوتاه شده، دم بریده

مترادف مرخم : کوتاه شده، دم بریده

مرخم

مرخی

<hr> مترادف مرد : شخص، انسان، بشر، زوج، شوهر، همسر، فحل، نر، نرینه، جوانمرد، غیور، رجل، مرء ، اهل، شایسته، لایق ، جسور، جرئتمند، دلیر، شجاع، مبارز، گرد، پهلوان، قهرمان، حریف <hr> متضاد مرد : انثی، زن، نااهل، نالایق

مترادف مرد : شخص، انسان، بشر، زوج، شوهر، همسر، فحل، نر، نرینه، جوانمرد، غیور، رجل، مرء ، اهل، شایسته، لایق ، جسور، جرئتمند، دلیر، شجاع، مبارز، گرد، پهلوان، قهرمان، حریف متضاد مرد : انثی، زن، نااهل، نالایق

مرد

<hr> مترادف مرداب : باطلاق، باتلاق، تالاب، گنداب، منجلاب ، کویر <hr> متضاد مرداب : چشمه سار

مترادف مرداب : باطلاق، باتلاق، تالاب، گنداب، منجلاب ، کویر متضاد مرداب : چشمه سار

مرداب

مرداد

مردادگان

<hr> مترادف مردار : لاش، لاشه، جانورمرده، نا، جیفه، نجس، پلید

مترادف مردار : لاش، لاشه، جانورمرده، نا، جیفه، نجس، پلید

مردار

مرداس

<hr> مترادف مردانه : شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه، مردوار، مربوطبه مرد ان <hr> متضاد مردانه : زنانه

مترادف مردانه : شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه، مردوار، مربوطبه مرد ان متضاد مردانه : زنانه

مردانه

<hr> مترادف مردانگی : جرئت، جربزه، جوانمردی، دلیری، رادی، رشادت، شجاعت، غیرت، شهامت، فتوت، مروت، نجدت، مردی

مترادف مردانگی : جرئت، جربزه، جوانمردی، دلیری، رادی، رشادت، شجاعت، غیرت، شهامت، فتوت، مروت، نجدت، مردی

مردانگی

مرداوژن

<hr> مترادف مردد : آشفته رای، بی ثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران <hr> متضاد مردد : مصمم <hr> برابر پارسی : دودل، سرگردان، سرگشته، دو دل | ( مردّد ) گمانگر، گمانمند

مترادف مردد : آشفته رای، بی ثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران متضاد مردد : مصمم برابر پارسی : دودل، سرگردان، سرگشته، دو دل | ( مردّد ) گمانگر، گمانمند

مردد

<hr> مترادف مردرند : ناقلا، زرنگ، زیرک، رند

مترادف مردرند : ناقلا، زرنگ، زیرک، رند

مردرند

مردف

<hr> مترادف مردم : آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ، انسان شریف، مردمک، آدمیان، انسان ها، نژاد، اهالی، شهروند، تبعه، افراد، بیگانگان، غریبه ها <hr> متضاد مردم : پری، جن

مترادف مردم : آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ، انسان شریف، مردمک، آدمیان، انسان ها، نژاد، اهالی، شهروند، تبعه، افراد، بیگانگان، غریبه ها متضاد مردم : پری، جن

مردم

<hr> مترادف مردم سالاری : دموکراسی <hr> متضاد مردم سالاری : استبداد

مترادف مردم سالاری : دموکراسی متضاد مردم سالاری : استبداد

مردم سالاری

مردم شناسی

<hr> مترادف مردم پسند : خلقی، عامه پسند، عوام پسند

مترادف مردم پسند : خلقی، عامه پسند، عوام پسند

مردم پسند

مردمک

<hr> مترادف مردمی : آدمیت، انسانیت مردم زادگی، انسانی، مروت، توده ای، خلقی، مردم گرایی، ملی، ملی گرایی، فولکوریک

مترادف مردمی : آدمیت، انسانیت مردم زادگی، انسانی، مروت، توده ای، خلقی، مردم گرایی، ملی، ملی گرایی، فولکوریک

مردمی

<hr> مترادف مردن : ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات، جان باختن، رخت بربستن، قالب تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن، تلف شدن، سقط شدن، نفله شدن ، نابود شدن، از بین رفتن، خاموش شدن چراغ، آت <hr> متضاد مردن : در حیات بودن، زیستن

مترادف مردن : ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات، جان باختن، رخت بربستن، قالب تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن، تلف شدن، سقط شدن، نفله شدن ، نابود شدن، از بین رفتن، خاموش شدن چراغ، آت متضاد مردن : در حیات بودن، زیستن

مردن

مردنگی

<hr> مترادف مردنی : محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر

مترادف مردنی : محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر

مردنی

<hr> مترادف مرده : بی جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ، خاموش، ساکت، بی روح، بی حس، بی حرکت، قدیمی، ازیادرفته، فراموش شده، آب دیده، تیره، کدر، تار، ازبین رفته، نابودشده، تباه شده، بایر، ناکشته، خشک، خشکیده <hr> متضاد مرده : حی، زنده

مترادف مرده : بی جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ، خاموش، ساکت، بی روح، بی حس، بی حرکت، قدیمی، ازیادرفته، فراموش شده، آب دیده، تیره، کدر، تار، ازبین رفته، نابودشده، تباه شده، بایر، ناکشته، خشک، خشکیده متضاد مرده : حی، زنده

مرده

<hr> مترادف مرده خوار : مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی

مترادف مرده خوار : مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی

مرده خوار

مرده ری

<hr> مترادف مرده ریگ : ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث

مترادف مرده ریگ : ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث

مرده ریگ

مرده شور

مرده شوی خانه

<hr> مترادف مردود : ردشده، رفوزه، ناموفق ، متروک، مطرود، منفور، وازده ، ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول <hr> متضاد مردود : قبول، مقبول، پذیرفتنی <hr> برابر پارسی : ردشده، پذیرفته نشده، واخورده، بازمانده

مترادف مردود : ردشده، رفوزه، ناموفق ، متروک، مطرود، منفور، وازده ، ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول متضاد مردود : قبول، مقبول، پذیرفتنی برابر پارسی : ردشده، پذیرفته نشده، واخورده، بازمانده

مردود

مردکه

مردگیران

<hr> مترادف مردی : رجولیت، جوان مردی، فتوت، مروت، مردانگی، ایستادگی، پایداری، دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت

مترادف مردی : رجولیت، جوان مردی، فتوت، مروت، مردانگی، ایستادگی، پایداری، دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت

مردی

مرذول

<hr> مترادف مرز : ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه، حاشیه، لبه، هامش، خطه، ناحیه، زمین، خاک، بوزه، شراب ، بوم <hr> متضاد مرز : متن

مترادف مرز : ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه، حاشیه، لبه، هامش، خطه، ناحیه، زمین، خاک، بوزه، شراب ، بوم متضاد مرز : متن

مرز

مرز و بوم

مرزاب

<hr> مترادف مرزبان : سرحددار، مرابط، مرزدار

مترادف مرزبان : سرحددار، مرابط، مرزدار

مرزبان

<hr> مترادف مرزبندی : مرزکشی، تعیین حدومرز

مترادف مرزبندی : مرزکشی، تعیین حدومرز

مرزبندی

مرزغان

مرزنده

مرزنگوش

مرزه

مرزو

<hr> مترادف مرزوبوم : اقلیم، بوم وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور

مترادف مرزوبوم : اقلیم، بوم وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین