<hr> مترادف نمون : رمز، سمبل، نماد، مانند، مثل

مترادف نمون : رمز، سمبل، نماد، مانند، مثل

نمون

نمونش

<hr> مترادف نمونه : الگو، سرمشق، مدل، اسوه، انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند، قیاس، نمودار

مترادف نمونه : الگو، سرمشق، مدل، اسوه، انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند، قیاس، نمودار

نمونه

نمچ

نمک

نمک زار

<hr> مترادف نمک سود : نمکدار، نمک زده، نمکین

مترادف نمک سود : نمکدار، نمک زده، نمکین

نمک سود

<hr> مترادف نمک شناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون <hr> متضاد نمک شناس : ناسپاس، نمک نشناس

مترادف نمک شناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون متضاد نمک شناس : ناسپاس، نمک نشناس

نمک شناس

نمک نشناسی

نمک پرورده

نمک گیر شدن

نمک گیرشدن

نمکدان

<hr> مترادف نمکزار : نمکسار، نمکستان، نمک لاخ، نمک لان، شوره زار، کویر، لم یزرع

مترادف نمکزار : نمکسار، نمکستان، نمک لاخ، نمک لان، شوره زار، کویر، لم یزرع

نمکزار

<hr> مترادف نمکین : بانمک، شور، نمکدار، تودل برو، ملیح

مترادف نمکین : بانمک، شور، نمکدار، تودل برو، ملیح

نمکین

نمید

نمیدن

نمیده

نمیق

نمیقه

نمیم

نمیمت

<hr> مترادف ننر : بی مزه، لوس، بی ادب، بی تربیت <hr> متضاد ننر : مودب

مترادف ننر : بی مزه، لوس، بی ادب، بی تربیت متضاد ننر : مودب

ننر

<hr> مترادف ننه : بی بی، جده، مادربزرگ، مادر، مامان، والده، خدمتکار، مستخدمه

مترادف ننه : بی بی، جده، مادربزرگ، مادر، مامان، والده، خدمتکار، مستخدمه

ننه

<hr> مترادف ننو : گهواره، مهاد، مهد

مترادف ننو : گهواره، مهاد، مهد

ننو

<hr> مترادف ننگ : بدنامی، بی آبرویی، خفت، رسوایی، روسیاهی، سرشکستگی، عار، فضاحت <hr> متضاد ننگ : افتخار، نام

مترادف ننگ : بدنامی، بی آبرویی، خفت، رسوایی، روسیاهی، سرشکستگی، عار، فضاحت متضاد ننگ : افتخار، نام

ننگ

ننگ داشتن

<hr> مترادف ننگین : بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم آور، فضاحت بار، فضیح، قبیح، مفتضح

مترادف ننگین : بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم آور، فضاحت بار، فضیح، قبیح، مفتضح

ننگین

<hr> مترادف نه : خیر، لا، نی <hr> متضاد نه : آری، بلی

مترادف نه : خیر، لا، نی متضاد نه : آری، بلی

نه

نه حواس

نه و نو کردن

نهاب

<hr> مترادف نهاد : اداره، بنیاد، سازمان، موسسه، اساس، پایه، آفرینش، خلقت، فطرت، طینت، جبلت، جوهره، خمیره، باطن، درون، ذات، ضمیر، سرشت، طبع، طبیعت، عریکه، غریزه، مزاج، سجیه، سیرت، منش، رسم، سنت، وضع، هیئت، ترتیب، قرار، قرارداد، مواضعه، ادا، پرداخت، تادیه، گزارش

مترادف نهاد : اداره، بنیاد، سازمان، موسسه، اساس، پایه، آفرینش، خلقت، فطرت، طینت، جبلت، جوهره، خمیره، باطن، درون، ذات، ضمیر، سرشت، طبع، طبیعت، عریکه، غریزه، مزاج، سجیه، سیرت، منش، رسم، سنت، وضع، هیئت، ترتیب، قرار، قرارداد، مواضعه، ادا، پرداخت، تادیه، گزارش

نهاد

<hr> مترادف نهادن : قراردادن، گذاشتن، نصب کردن، مقرر کردن، مواضعه کردن، وضع کردن، وضع، قرارگذاشتن، قرادادبستن، معاهده بستن، تعیین کردن، معین کردن، ادا کردن، پرداختن <hr> متضاد نهادن : برداشتن

مترادف نهادن : قراردادن، گذاشتن، نصب کردن، مقرر کردن، مواضعه کردن، وضع کردن، وضع، قرارگذاشتن، قرادادبستن، معاهده بستن، تعیین کردن، معین کردن، ادا کردن، پرداختن متضاد نهادن : برداشتن

نهادن

نهاده

<hr> مترادف نهار : روز، یوم، ناشتا، تن گدازی، گدازش، لاغری، کاهش <hr> متضاد نهار : لیل <hr> برابر پارسی : روز

مترادف نهار : روز، یوم، ناشتا، تن گدازی، گدازش، لاغری، کاهش متضاد نهار : لیل برابر پارسی : روز

نهار

نهاری

نهاز

نهازی

نهازیدن

<hr> مترادف نهال : درختچه، درخت، شجر، گیاه، بستر، تشک نهالی، شکار، کنین

مترادف نهال : درختچه، درخت، شجر، گیاه، بستر، تشک نهالی، شکار، کنین

نهال

نهاله

نهاله گاه

<hr> مترادف نهالی : بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین <hr> متضاد نهالی : روانداز

مترادف نهالی : بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین متضاد نهالی : روانداز

نهالی

نهامین

<hr> مترادف نهان : باطن، پنهان، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، مختفی، مخفی، مضمر، ناآشکار، نامرئی، نهفته <hr> متضاد نهان : آشکار، آشکارا، ظاهر، هویدا

مترادف نهان : باطن، پنهان، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، مختفی، مخفی، مضمر، ناآشکار، نامرئی، نهفته متضاد نهان : آشکار، آشکارا، ظاهر، هویدا

واژه های حرف "ن" - فرهنگ معین