هامال

هامان سوز

هاماوران

<hr> مترادف هامش : حاشیه، مرز <hr> متضاد هامش : متن

مترادف هامش : حاشیه، مرز متضاد هامش : متن

هامش

هامن

<hr> مترادف هامه : حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره

مترادف هامه : حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره

هامه

<hr> مترادف هاموار : مستوی، مسطح، هموار <hr> متضاد هاموار : ناهموار

مترادف هاموار : مستوی، مسطح، هموار متضاد هاموار : ناهموار

هاموار

<hr> مترادف هامون : بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم یزرع، نامسکون، وادی، بر، خشکی، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین <hr> متضاد هامون : گردون

مترادف هامون : بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم یزرع، نامسکون، وادی، بر، خشکی، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین متضاد هامون : گردون

هامون

<hr> مترادف هامی : حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر

مترادف هامی : حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر

هامی

هامیان

هامین

هان

هاهای

هاو

هاون

هاونان

<hr> مترادف هاویه : جهنم، درک، دوزخ، سقر، دره، مغاک، ورطه

مترادف هاویه : جهنم، درک، دوزخ، سقر، دره، مغاک، ورطه

هاویه

هاپو

هاچه

هاژیدن

هاک

هاک کردن

هاکی

هاگ

های

های و هوی

هایب

هاید

<hr> مترادف هایل : ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراس انگیز

مترادف هایل : ترسناک، مخوف، موحش، مهیب، هایب، هراس انگیز

هایل

هایم

هاینه

هبا کردن

هباء

هبائب

هباب

هباران

هبال

هباک

<hr> مترادف هبت : بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه

مترادف هبت : بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه

هبت

هبد

هبر

هبط

هبل

<hr> مترادف هبه : انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه

مترادف هبه : انعام، بخشش، بذل، دهش، عطیه، وقف، هبت، هدیه

هبه

هبوب

<hr> مترادف هبوط : سقوط، فرود، نزول <hr> متضاد هبوط : صعود

مترادف هبوط : سقوط، فرود، نزول متضاد هبوط : صعود

واژه های حرف "ه" - فرهنگ معین