هت و مت

هت ومت

<hr> مترادف هتاک : بددهان، پرده در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک <hr> برابر پارسی : بدزبان، بی شرم، رسواکننده

مترادف هتاک : بددهان، پرده در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک برابر پارسی : بدزبان، بی شرم، رسواکننده

هتاک

<hr> برابر پارسی : ناسزاگویی

برابر پارسی : ناسزاگویی

هتاکی

هتر

هتف

<hr> مترادف هتل : مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا <hr> برابر پارسی : مهمانسرا

مترادف هتل : مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا برابر پارسی : مهمانسرا

هتل

هتلی

هتم

<hr> مترادف هتک : پرده دری، رسواسازی، مفتضح سازی، افتضاح، رسوایی، بی عفتی، بی ناموسی، استخفاف، بی احترامی، بی حرمتی | پرده دری، رسواسازی، مفتضح سازی، افتضاح، رسوایی، بی عفتی، بی ناموسی، استخفاف، بی احترامی، بی حرمتی <hr> برابر پارسی : دشنام، ناسزا

مترادف هتک : پرده دری، رسواسازی، مفتضح سازی، افتضاح، رسوایی، بی عفتی، بی ناموسی، استخفاف، بی احترامی، بی حرمتی | پرده دری، رسواسازی، مفتضح سازی، افتضاح، رسوایی، بی عفتی، بی ناموسی، استخفاف، بی احترامی، بی حرمتی برابر پارسی : دشنام، ناسزا

هتک

هج

هج کردن

<hr> مترادف هجا : سیلاب، مقطع، بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل <hr> برابر پارسی : آواج، واج

مترادف هجا : سیلاب، مقطع، بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل برابر پارسی : آواج، واج

هجا

<hr> برابر پارسی : آواج

هجاء

هجاور

هجده

<hr> مترادف هجر : جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران <hr> متضاد هجر : وصل

مترادف هجر : جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران متضاد هجر : وصل

هجر

<hr> مترادف هجران : جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر <hr> متضاد هجران : وصال <hr> برابر پارسی : جدایی، دوری

مترادف هجران : جدایی، دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر متضاد هجران : وصال برابر پارسی : جدایی، دوری

هجران

<hr> مترادف هجرت : ترک بلد، ترک وطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت، رحلت <hr> برابر پارسی : دوری از میهن، فرارفت، فراروی

مترادف هجرت : ترک بلد، ترک وطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت، رحلت برابر پارسی : دوری از میهن، فرارفت، فراروی

هجرت

<hr> برابر پارسی : سال تازی

هجری

هجن

هجند

هجنه

<hr> مترادف هجو : سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل، بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل، نامربوط <hr> برابر پارسی : نکوهش، یاوه

مترادف هجو : سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل، بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل، نامربوط برابر پارسی : نکوهش، یاوه

هجو

هجوع

<hr> مترادف هجوم : تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش <hr> برابر پارسی : تاخت و تاز، آفند، تازش، تک

مترادف هجوم : تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش برابر پارسی : تاخت و تاز، آفند، تازش، تک

هجوم

هجی کردن

هجیر

هجین

هخر

هدا

هدات

هداه

هدایا

<hr> مترادف هدایت : ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی <hr> متضاد هدایت : اضلال <hr> برابر پارسی : راهنمایی، راهبرد، رهنمود، رهنمودی

مترادف هدایت : ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی متضاد هدایت : اضلال برابر پارسی : راهنمایی، راهبرد، رهنمود، رهنمودی

هدایت

<hr> مترادف هدر : اتلاف، ازدست رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود <hr> برابر پارسی : بیهودگ، نفله، تباه، برباد رفته

مترادف هدر : اتلاف، ازدست رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود برابر پارسی : بیهودگ، نفله، تباه، برباد رفته

هدر

<hr> مترادف هدف : آماج، تیرخور، نشان، نشانه، غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور، آرمان، مرام، منوی، نصب العین <hr> برابر پارسی : آرمان، آماج، انگیزه

مترادف هدف : آماج، تیرخور، نشان، نشانه، غایت، غرض، قصد، مقصد، مقصود، منظور، آرمان، مرام، منوی، نصب العین برابر پارسی : آرمان، آماج، انگیزه

هدف

هدفون

<hr> مترادف هدم : انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی <hr> متضاد هدم : آبادی

مترادف هدم : انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی متضاد هدم : آبادی

هدم

هدنه

هدنگ

هده

<hr> مترادف هدهد : پوپک، شانه بسر <hr> برابر پارسی : پوپک | پوپک، شانه بسر

مترادف هدهد : پوپک، شانه بسر برابر پارسی : پوپک | پوپک، شانه بسر

هدهد

<hr> مترادف هدی : دیم کاری، دیم، گوسفندقربانی

مترادف هدی : دیم کاری، دیم، گوسفندقربانی

هدی

هدیر

هدینه

<hr> مترادف هدیه : ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه، شیربها <hr> برابر پارسی : پیشکش، ارمغان، دهش

مترادف هدیه : ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه، شیربها برابر پارسی : پیشکش، ارمغان، دهش

واژه های حرف "ه" - فرهنگ معین