<hr> مترادف کلی : بسیار، خیلی، زیاد، عام، عمومی، همگانی، همگانی <hr> متضاد کلی : جزیی <hr> برابر پارسی : بسیار، فراگیر، همادی، همه گیر

مترادف کلی : بسیار، خیلی، زیاد، عام، عمومی، همگانی، همگانی متضاد کلی : جزیی برابر پارسی : بسیار، فراگیر، همادی، همه گیر

کلی

<hr> مترادف کلیات : اصول، مبادی، مجموعه <hr> متضاد کلیات : جزئیات <hr> برابر پارسی : دیوان، مهینگان

مترادف کلیات : اصول، مبادی، مجموعه متضاد کلیات : جزئیات برابر پارسی : دیوان، مهینگان

کلیات

کلیاس

کلیاوه

<hr> مترادف کلیت : تعمیم، تمامیت، عمومیت <hr> متضاد کلیت : تجرید، جزئیت <hr> برابر پارسی : فراگیری، بنیادوری، بنیادین، همگی

مترادف کلیت : تعمیم، تمامیت، عمومیت متضاد کلیت : تجرید، جزئیت برابر پارسی : فراگیری، بنیادوری، بنیادین، همگی

کلیت

کلیج

<hr> مترادف کلید : سوئیچ، مفتاح، مقلاد، پاسخنامه، راه حل <hr> متضاد کلید : قفل <hr> برابر پارسی : بندگشا

مترادف کلید : سوئیچ، مفتاح، مقلاد، پاسخنامه، راه حل متضاد کلید : قفل برابر پارسی : بندگشا

کلید

کلید شدن

کلید کردن

کلیددار

کلیز

کلیزه

<hr> مترادف کلیسا : بیعه، پرستشگاه، دیمه، عبادتگاه، عبادتخانه، کنشت، معبد

مترادف کلیسا : بیعه، پرستشگاه، دیمه، عبادتگاه، عبادتخانه، کنشت، معبد

کلیسا

کلیشه

کلیشه ای

<hr> مترادف کلیل : افسر، تاج، دیهیم

مترادف کلیل : افسر، تاج، دیهیم

کلیل

<hr> مترادف کلیم : سخنگو، سخنور، همزبان، هم سخن

مترادف کلیم : سخنگو، سخنور، همزبان، هم سخن

کلیم

کلیم دست

<hr> مترادف کلیمی : جود، جهود، عبرانی، موسوی، یهودی <hr> برابر پارسی : یهودی

مترادف کلیمی : جود، جهود، عبرانی، موسوی، یهودی برابر پارسی : یهودی

کلیمی

کلینکس

<hr> برابر پارسی : درمانگاه

کلینیک

<hr> مترادف کلیه : تمام، تمامی، جمع، همگی، همه | قلوه، گرده <hr> برابر پارسی : گردن بند، گردن آویز، سینه ریز

مترادف کلیه : تمام، تمامی، جمع، همگی، همه | قلوه، گرده برابر پارسی : گردن بند، گردن آویز، سینه ریز

کلیه

کلیواج

کلیون

کلیوی

کلیپس

<hr> برابر پارسی : گردماه

کلیچه

<hr> برابر پارسی : تلیک

کلیک

<hr> مترادف کم : اقل، اندک، اندک اندک، انگشت شمار، خفیف، شمه، قلت، قلیل، مزجات، معدود، ناچیز، ناقص، چندی، مقدار ، کیف <hr> متضاد کم : زیاد، قلیل، کثیر

مترادف کم : اقل، اندک، اندک اندک، انگشت شمار، خفیف، شمه، قلت، قلیل، مزجات، معدود، ناچیز، ناقص، چندی، مقدار ، کیف متضاد کم : زیاد، قلیل، کثیر

کم

کم اصل

<hr> مترادف کم بضاعت : کم مایه، کم معلومات، تهیدست، فقیر <hr> متضاد کم بضاعت : غنی

مترادف کم بضاعت : کم مایه، کم معلومات، تهیدست، فقیر متضاد کم بضاعت : غنی

کم بضاعت

<hr> مترادف کم دل : بزدل، ترسو، جبون، کم جرئت <hr> متضاد کم دل : پردل

مترادف کم دل : بزدل، ترسو، جبون، کم جرئت متضاد کم دل : پردل

کم دل

کم دلی

<hr> مترادف کم رو : خجالتی، شرمناک، محجوب | خجالتی، خجول، محجوب <hr> متضاد کم رو : پررو | پررو

مترادف کم رو : خجالتی، شرمناک، محجوب | خجالتی، خجول، محجوب متضاد کم رو : پررو | پررو

کم رو

کم زدن

کم زده

کم زن

کم ظرفی

کم فروش

کم فروشی

کم محل

<hr> مترادف کم نظیر : طرفه، نادر، کم مثل، کم مانند، بی مثل، بی مانند <hr> برابر پارسی : کم مانند، بی مانند

مترادف کم نظیر : طرفه، نادر، کم مثل، کم مانند، بی مثل، بی مانند برابر پارسی : کم مانند، بی مانند

کم نظیر

کم و کاست

کم کار

<hr> مترادف کم کم : اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً

مترادف کم کم : اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً

کم کم

کم گرفتن

<hr> مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش <hr> برابر پارسی : ژرفخواب

مترادف کما : اغما، بی حسی، بیهوشی، غش برابر پارسی : ژرفخواب

واژه های حرف "ک" - فرهنگ معین