فرهنگ معین

گذر کردن

<hr> مترادف گذرا : بی دوام، زودگذر، موقت

مترادف گذرا : بی دوام، زودگذر، موقت

گذرا

<hr> مترادف گذراندن : طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن، سپری کردن، گذرانیدن، رد کردن، تجاوزدادن

مترادف گذراندن : طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن، سپری کردن، گذرانیدن، رد کردن، تجاوزدادن

گذراندن

گذربان

<hr> مترادف گذرنامه : پاسپورت، تذکره، جواز، روادید

مترادف گذرنامه : پاسپورت، تذکره، جواز، روادید

گذرنامه

<hr> مترادف گذرگاه : پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر

مترادف گذرگاه : پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر

گذرگاه

<hr> مترادف گذشت : اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، لوطی گری، سپری، گذر

مترادف گذشت : اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، لوطی گری، سپری، گذر

گذشت

گذشت داشتن

گذشت کردن

<hr> مترادف گذشتن : عبور، گذر، عبور کردن، بخشودن، صرفنظر کردن

مترادف گذشتن : عبور، گذر، عبور کردن، بخشودن، صرفنظر کردن

گذشتن

<hr> مترادف گذشته : پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم، سپری، منقضی

مترادف گذشته : پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم، سپری، منقضی

گذشته

گذشتگان

<hr> مترادف گر : جرب، اگر، کچل، کل

مترادف گر : جرب، اگر، کچل، کل

گر

گر گرفتن

گرا

گراته

گراد

<hr> مترادف گراز : خنزیر، خوک، خرامش، لنجه

مترادف گراز : خنزیر، خوک، خرامش، لنجه

گراز

گرازان

گرازیدن

گراس

گراش

گرافیت

گرافیست

گرافیک

گرامافون

<hr> مترادف گرامر : ادات، دستور، نحو <hr> برابر پارسی : دستور زبان

مترادف گرامر : ادات، دستور، نحو برابر پارسی : دستور زبان

گرامر

<hr> مترادف گرامی : ارجمند، دوست داشتنی، عزیز، محبوب، محترم، نازنین، والا

مترادف گرامی : ارجمند، دوست داشتنی، عزیز، محبوب، محترم، نازنین، والا

گرامی

گرامی داشتن

<hr> مترادف گران : ثقیل، سنگین، وزین، پرقیمت، قیمتی، گرانبها، سخت، شدید، بزرگ، سترگ، عظیم، انبوه، بسیار، زیاد، فراوان، دشوار، صعب، مشکل، تحمل ناپذیر، زننده، غیرقابل تحمل، ناگوار <hr> متضاد گران : ارزان، سبک، نازل

مترادف گران : ثقیل، سنگین، وزین، پرقیمت، قیمتی، گرانبها، سخت، شدید، بزرگ، سترگ، عظیم، انبوه، بسیار، زیاد، فراوان، دشوار، صعب، مشکل، تحمل ناپذیر، زننده، غیرقابل تحمل، ناگوار متضاد گران : ارزان، سبک، نازل

گران

گران آمدن

گران امدن

گران جان

گران روح

گران رکاب

گران سایه

گران سر

گران سرشت

گران سنگ

<hr> مترادف گران قدر : بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین <hr> متضاد گران قدر : دنی، فرومایه <hr> برابر پارسی : گرانمایه، گران پایه، والا

مترادف گران قدر : بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین متضاد گران قدر : دنی، فرومایه برابر پارسی : گرانمایه، گران پایه، والا

گران قدر

<hr> مترادف گران قیمت : ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس <hr> متضاد گران قیمت : ارزان، ارزان قیمت <hr> برابر پارسی : پُر بها، پر ارزش، گرانبها

مترادف گران قیمت : ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس متضاد گران قیمت : ارزان، ارزان قیمت برابر پارسی : پُر بها، پر ارزش، گرانبها

گران قیمت

گران مغز

<hr> مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه <hr> متضاد گران پایه : بی مقدار

مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه متضاد گران پایه : بی مقدار

گران پایه

<hr> مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

گرانبار

<hr> مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس <hr> متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

گرانبها

<hr> مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال <hr> متضاد گرانجان : سبکروح

مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال متضاد گرانجان : سبکروح

واژه های حرف "گ" - فرهنگ معین