<hr> مترادف ارتجاع : تحجر، کهنه گرایی، محافظه کاری، نوستیزی، واپسگرایی <hr> متضاد ارتجاع : تجدد، نوگرایی <hr> برابر پارسی : واپس گرا، کهنه پرستی، واپسگرایی

مترادف ارتجاع : تحجر، کهنه گرایی، محافظه کاری، نوستیزی، واپسگرایی متضاد ارتجاع : تجدد، نوگرایی برابر پارسی : واپس گرا، کهنه پرستی، واپسگرایی

ارتجاع

<hr> مترادف ارتجاعی : کهنه گرا، متحجر، محافظه کار، نوستیز، واپسگرا <hr> متضاد ارتجاعی : متجدد، نوگرا <hr> برابر پارسی : واپسگرایانه

مترادف ارتجاعی : کهنه گرا، متحجر، محافظه کار، نوستیز، واپسگرا متضاد ارتجاعی : متجدد، نوگرا برابر پارسی : واپسگرایانه

ارتجاعی

<hr> مترادف ارتجال : بداهت، بدیهه گویی

مترادف ارتجال : بداهت، بدیهه گویی

ارتجال

ارتجالاً

<hr> مترادف ارتحال : جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات

مترادف ارتحال : جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات

ارتحال

<hr> مترادف ارتخا : رخوت، سستی، لسی، وهن

مترادف ارتخا : رخوت، سستی، لسی، وهن

ارتخا

<hr> مترادف ارتداد : الحاد، بیدینی، رفض، کفر، مرتدشدن <hr> برابر پارسی : گم راهی، ازدین برگشتن

مترادف ارتداد : الحاد، بیدینی، رفض، کفر، مرتدشدن برابر پارسی : گم راهی، ازدین برگشتن

ارتداد

ارتدکسی

<hr> مترادف ارتزاق : اعاشه، امرارمعاش، روزی ستانی، کسب روزی، معیشت

مترادف ارتزاق : اعاشه، امرارمعاش، روزی ستانی، کسب روزی، معیشت

ارتزاق

<hr> مترادف ارتش : جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند، لشکر، نظام

مترادف ارتش : جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند، لشکر، نظام

ارتش

ارتش گرای

<hr> مترادف ارتشا : باج، باجگیری، رشوت، رشوه، رشوه خوری، رشوه ستانی، رشوه گیری

مترادف ارتشا : باج، باجگیری، رشوت، رشوه، رشوه خوری، رشوه ستانی، رشوه گیری

ارتشا

ارتشاء

ارتشبد

<hr> مترادف ارتشی : سپاهی، سرباز، لشکری، نظامی

مترادف ارتشی : سپاهی، سرباز، لشکری، نظامی

ارتشی

<hr> مترادف ارتضا : پسندیدن، خشنودی، رضادادن، اختیار، گزینش

مترادف ارتضا : پسندیدن، خشنودی، رضادادن، اختیار، گزینش

ارتضا

<hr> مترادف ارتعاش : تزلزل، رعشه، لرز، لرزش، لرزه، نوسان <hr> برابر پارسی : لرز، لرزاندن، لرزش، لرزه، لرزیدن، لزرش، نوسان

مترادف ارتعاش : تزلزل، رعشه، لرز، لرزش، لرزه، نوسان برابر پارسی : لرز، لرزاندن، لرزش، لرزه، لرزیدن، لزرش، نوسان

ارتعاش

ارتعاش داشتن

ارتعاش سنج

ارتعاش کننده

ارتعاشات

ارتعاشی

<hr> مترادف ارتفاع : اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، حاصل، خراج <hr> برابر پارسی : بلندی، بالا، بلندا، بُلندا، افراشتگی

مترادف ارتفاع : اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، حاصل، خراج برابر پارسی : بلندی، بالا، بلندا، بُلندا، افراشتگی

ارتفاع

ارتفاع اتاق

ارتفاع زیاد

<hr> برابر پارسی : بلندی سنج

برابر پارسی : بلندی سنج

ارتفاع سنج

ارتفاع طبیعی بدن حیوان

ارتفاع پیما

<hr> برابر پارسی : بلندیها

ارتفاعات

ارتفاعی

<hr> مترادف ارتقا : برکشی، پیشرفت، ترفیع، ترقی، صعود <hr> متضاد ارتقا : تنزل <hr> برابر پارسی : بالا بردن، بالا رفتن، پایه گرفتن، پیشرفت

مترادف ارتقا : برکشی، پیشرفت، ترفیع، ترقی، صعود متضاد ارتقا : تنزل برابر پارسی : بالا بردن، بالا رفتن، پایه گرفتن، پیشرفت

ارتقا

<hr> برابر پارسی : بالا بردن، بالا رفتن، پایه گرفتن

برابر پارسی : بالا بردن، بالا رفتن، پایه گرفتن

ارتقاء

ارتقاء دادن

<hr> مترادف ارتکاب : اجرا، انجام، عمل، مبادرت، ورزیدن <hr> برابر پارسی : دست بکارشدن، گناه کردن

مترادف ارتکاب : اجرا، انجام، عمل، مبادرت، ورزیدن برابر پارسی : دست بکارشدن، گناه کردن

ارتکاب

<hr> مترادف ارث : ارثیه، ترکه، متروکات، مرده ریگ، میراث <hr> برابر پارسی : بازمانده، مانداک، مرده ریگ، نیامانده، وامانده، واهشته

مترادف ارث : ارثیه، ترکه، متروکات، مرده ریگ، میراث برابر پارسی : بازمانده، مانداک، مرده ریگ، نیامانده، وامانده، واهشته

ارث

ارثی

ارثی که بنا بوصیت رسیده

<hr> برابر پارسی : مرده ریگ، نیامانده، وامانده، واهشته

برابر پارسی : مرده ریگ، نیامانده، وامانده، واهشته

ارثیه

<hr> مترادف ارج : ارزش، ارز، بها، مقدار، نرخ، اعتبار، پایگاه، پایه، حشمت، شان، قدر، مرتبت، مکانت

مترادف ارج : ارزش، ارز، بها، مقدار، نرخ، اعتبار، پایگاه، پایه، حشمت، شان، قدر، مرتبت، مکانت

ارج

<hr> مترادف ارجاع : احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار <hr> برابر پارسی : واگذار، بازفرستادن، فرستادن، واگذاری، واگذاشت

مترادف ارجاع : احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار برابر پارسی : واگذار، بازفرستادن، فرستادن، واگذاری، واگذاشت

ارجاع

ارجاع متقابل

ارجاع کردن

ارجاعی

<hr> مترادف ارجح : افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالی شان، عالی قدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گران پایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، ارزشمند، باارزش، پربها، ثمین، گرانبها، نفیس <hr> متضاد ارجح : بی ارج، خوار، کم بها <hr> برابر پارسی : برتر، بهتر، برگزیده

مترادف ارجح : افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالی شان، عالی قدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گران پایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، ارزشمند، باارزش، پربها، ثمین، گرانبها، نفیس

ارجح

ارجمند

ارجمند شمردن

<hr> مترادف ارجمندی : اصالت، بزرگواری، عزت، فخامت، نجابت <hr> متضاد ارجمندی : ذلت

مترادف ارجمندی : اصالت، بزرگواری، عزت، فخامت، نجابت متضاد ارجمندی : ذلت

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد