اهل نپال

اهل هاوایی

اهل ولز در بریتانیا

اهل ویتنام

اهل پارت

اهل چکوسلواکی

اهل کارتاژ قدیم

اهل کانادا

اهل کرات دیگر

اهل کردستان

اهل کره مریخ

اهل کشور اشور

اهل کشور اندونزی

اهل کشور باستانی گل

اهل کشور تایلند

اهل کشور تبت

اهل کشور ترکیه

اهل کشور رومامی

اهل کشور سیام

اهل کشور فنلا ند

اهل کشور لیتوانی

اهل کشور ماد

اهل کشور پرتقال

اهل کشور کره

اهل کوهستان

اهل یک اب و خاک

اهلاله

اهلبیت

اهله قمر

<hr> مترادف اهلی : آمخته، دست آموز، رام، محلی، ولایتی <hr> متضاد اهلی : وحشی <hr> برابر پارسی : رام، آرام، خوگیر

مترادف اهلی : آمخته، دست آموز، رام، محلی، ولایتی متضاد اهلی : وحشی برابر پارسی : رام، آرام، خوگیر

اهلی

اهلی کردن

<hr> مترادف اهلیت : خبرگی، سزاواری، شایستگی، لیاقت <hr> برابر پارسی : سزاواری، شایستگی

مترادف اهلیت : خبرگی، سزاواری، شایستگی، لیاقت برابر پارسی : سزاواری، شایستگی

اهلیت

<hr> برابر پارسی : برجسته ترین

برابر پارسی : برجسته ترین

اهم

اهم سنج

<hr> مترادف اهمال : تسامح، تعلل، تغافل، تکاهل، تنبلی، تهاون، سستی، طفره، غفلت، فرویش، کاهلی، کوتاهی، مسامحه، مماشات، مماطله <hr> برابر پارسی : سستی، تنبلی

مترادف اهمال : تسامح، تعلل، تغافل، تکاهل، تنبلی، تهاون، سستی، طفره، غفلت، فرویش، کاهلی، کوتاهی، مسامحه، مماشات، مماطله برابر پارسی : سستی، تنبلی

اهمال

اهمال کار

اهمی

<hr> مترادف اهمیت : ابهت، ارج، ارزش، شکوه، قدر، تاثیر، بایستگی <hr> برابر پارسی : ارزشمندی، ارزش، شایستگی، مهندی

مترادف اهمیت : ابهت، ارج، ارزش، شکوه، قدر، تاثیر، بایستگی برابر پارسی : ارزشمندی، ارزش، شایستگی، مهندی

اهمیت

اهمیت دادن

اهمیت داشتن

اهمیت ندادن

<hr> مترادف اهن : ( آهن ) پولاد، چدن، حدید، زنجیر، سلاح

مترادف اهن : ( آهن ) پولاد، چدن، حدید، زنجیر، سلاح

اهن

<hr> برابر پارسی : ( آهن آلات ) آهن ابزار

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد