اوباش صفت

اوباشی

اوتار

<hr> مترادف اوج : ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک <hr> متضاد اوج : حضیض، نشیب <hr> برابر پارسی : فراز، بالا، بلندی، اوگ

مترادف اوج : ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک متضاد اوج : حضیض، نشیب برابر پارسی : فراز، بالا، بلندی، اوگ

اوج

اوج خوشبختی

اوج نما

اوج پرواز

اوج گرفتن

<hr> مترادف اوج گیری : بلندپروازی، پرواز، تصعید، صعود

مترادف اوج گیری : بلندپروازی، پرواز، تصعید، صعود

اوج گیری

اوجگیری

اوجی

<hr> مترادف اوخ : ( آوخ ) آوه، افسوس، دریغ، دریغا، واه، هیهات

مترادف اوخ : ( آوخ ) آوه، افسوس، دریغ، دریغا، واه، هیهات

اوخ

اورا

<hr> مترادف اوراد : عزایم، ادعیه، اذکار

مترادف اوراد : عزایم، ادعیه، اذکار

اوراد

<hr> برابر پارسی : برگه ها، برگ ها

برابر پارسی : برگه ها، برگ ها

اوراق

اوراق شدگی

اوراق قرضه

اوراق چاپی

اوراق کردن

اوراق کننده

اوراقچی

اوران

اورانگوتان

اورانیوم

<hr> مترادف اوردن : ( آوردن ) اتیان، با خود حمل کردن، رساندن، زادن، زاییدن، حکایت کردن، روایت کردن، نقل کردن <hr> متضاد اوردن : ( آوردن ) بردن

مترادف اوردن : ( آوردن ) اتیان، با خود حمل کردن، رساندن، زادن، زاییدن، حکایت کردن، روایت کردن، نقل کردن متضاد اوردن : ( آوردن ) بردن

اوردن

اوردن کلمات با صدای مترادف مثل

اورشلیم

<hr> مترادف اورنگ : پات، تاج، تخت، دیهیم، سریر، مسند، خدعه، فریب، مکر، نیرنگ، جلال، شان، شکوه، فر

مترادف اورنگ : پات، تاج، تخت، دیهیم، سریر، مسند، خدعه، فریب، مکر، نیرنگ، جلال، شان، شکوه، فر

اورنگ

اوره بفرمول

<hr> برابر پارسی : زودهنگامی، زودگاهی های پزشکی، زودگاهی

برابر پارسی : زودهنگامی، زودگاهی های پزشکی، زودگاهی

اورژانس

اوریل

اوستا

اوغ زدن

<hr> مترادف اوقات : دوران، روزگار، عهد، احوال، حال، خلق <hr> برابر پارسی : وختها، هنگامها، گاه ها

مترادف اوقات : دوران، روزگار، عهد، احوال، حال، خلق برابر پارسی : وختها، هنگامها، گاه ها

اوقات

<hr> مترادف اوقات تلخ : بدخلق، ترشرو، خشمگین، عبوس، عصبانی، عصبی، اندوهناک، غمناک، مهموم <hr> متضاد اوقات تلخ : تردماغ

مترادف اوقات تلخ : بدخلق، ترشرو، خشمگین، عبوس، عصبانی، عصبی، اندوهناک، غمناک، مهموم متضاد اوقات تلخ : تردماغ

اوقات تلخ

<hr> برابر پارسی : ترشرویی، تندی

برابر پارسی : ترشرویی، تندی

اوقات تلخی

اوقات تلخی زیاد

اوقات تلخی کردن

اوقات تلخی کردن به

اوقاتتلخ

<hr> مترادف اول : آغاز، ابتدا، ازل، اوان، اوایل، بدو، عنفوان، غره، نخست، یکم <hr> متضاد اول : آخر، انتها <hr> برابر پارسی : نخست، آغاز، آغازین، سرآغاز، یکم

مترادف اول : آغاز، ابتدا، ازل، اوان، اوایل، بدو، عنفوان، غره، نخست، یکم متضاد اول : آخر، انتها برابر پارسی : نخست، آغاز، آغازین، سرآغاز، یکم

اول

اول انکه

اول شخص

اول هر چیزی

<hr> برابر پارسی : نخست

اولا

اولا د عمه وعمو

<hr> مترادف اولاد : آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد <hr> برابر پارسی : فرزندان، زاده ها

مترادف اولاد : آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد برابر پارسی : فرزندان، زاده ها

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد