صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
باسترک اروپایی
باستیون
باسخاوت
باسختی جلو رفتن
باسرتوپ زدن
باسرعت
باسعادت
باسق
باسلیقه
باسلیقه تهیه شده
باسم زدن
باسمه
باسمه زنی
باسمه چوبی
باسمه کار چوب
باسمهچی
باسن
باسن به یامیله بریدن
باسنگ ساختن
باسواد
باسوگند انکار کردن
باسکول
باسگک بستن
باسیاست
باسیل
باشاره فهماندن
باشامپو یا سرشوی شستشو دادن
باشتاب
باشتاب انجام دادن
باشتاب یاد گرفتن
باشتباه انداختن
باشخصیت
باشرافت
باشرف
باشست لمس کردن یا ساییدن
باشست پیچاندن
باشعله نامنظم سوختن
باشعور
باشفته اندودن یا ساختن
باشفقت
باشلق
باشلق دار
باشلق مانند
باشلق یا کلاه شنل
باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان
باشلیه
باشنده
باشهامت
بیشتر