بامدارا

<hr> مترادف بامروت : جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف <hr> متضاد بامروت : بی مروت، ناجوانمرد <hr> برابر پارسی : دادگر، باگذشت، نیک منش

مترادف بامروت : جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف متضاد بامروت : بی مروت، ناجوانمرد برابر پارسی : دادگر، باگذشت، نیک منش

بامروت

<hr> مترادف بامزه : خوش طعم، خوشمزه، لذیذ ، دلچسب، ملیح، نمکین ، شیرین ، خوش صحبت، خوش محضر، شوخ طبع، خنده دار، شیرین حرکات <hr> متضاد بامزه : بی مزه، بی نمک، سرد، بارد، یخ

مترادف بامزه : خوش طعم، خوشمزه، لذیذ ، دلچسب، ملیح، نمکین ، شیرین ، خوش صحبت، خوش محضر، شوخ طبع، خنده دار، شیرین حرکات متضاد بامزه : بی مزه، بی نمک، سرد، بارد، یخ

بامزه

<hr> مترادف بامعرفت : باکمال، عالم، فرهیخته، آداب دان، جوانمرد <hr> متضاد بامعرفت : بی فضیلت، بی معرفت

مترادف بامعرفت : باکمال، عالم، فرهیخته، آداب دان، جوانمرد متضاد بامعرفت : بی فضیلت، بی معرفت

بامعرفت

<hr> مترادف بامعلومات : باسواد، پر، دانا <hr> متضاد بامعلومات : بی سواد، بی مایه، بی معلومات

مترادف بامعلومات : باسواد، پر، دانا متضاد بامعلومات : بی سواد، بی مایه، بی معلومات

بامعلومات

بامناعت

بامنجنیق پرت کردن

<hr> مترادف بامهابت : باشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند <hr> متضاد بامهابت : بی جذبه، بی مهابت، بی هیبت

مترادف بامهابت : باشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند متضاد بامهابت : بی جذبه، بی مهابت، بی هیبت

بامهابت

<hr> مترادف بامهارت : زبردست، کاردان، ماهر ، استادانه، ماهرانه <hr> متضاد بامهارت : بی مهارت، غیرماهر، ناشیانه

مترادف بامهارت : زبردست، کاردان، ماهر ، استادانه، ماهرانه متضاد بامهارت : بی مهارت، غیرماهر، ناشیانه

بامهارت

بامهارت انجام دادن

<hr> مترادف بامهر : بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان <hr> متضاد بامهر : بی عاطفه، بی مهر، سرد

مترادف بامهر : بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان متضاد بامهر : بی عاطفه، بی مهر، سرد

بامهر

بامیا

بامیل سرکج بافتن

بامیه

بان

بان گو

باناله سخن گفتن

بانتظار چیزی بودن

<hr> مترادف بانجابت : اصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب <hr> متضاد بانجابت : نانجیب، ناپاکدامن، بی نجابت

مترادف بانجابت : اصیل، پارسا، پاکدامن، شریف، عفیف، نجیب متضاد بانجابت : نانجیب، ناپاکدامن، بی نجابت

بانجابت

بانجام رسانی

بانجو

<hr> مترادف بانخوت : خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور <hr> متضاد بانخوت : افتاده، بی ریا، فروتن

مترادف بانخوت : خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور متضاد بانخوت : افتاده، بی ریا، فروتن

بانخوت

<hr> مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری <hr> برابر پارسی : نوار، گروه

مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری برابر پارسی : نوار، گروه

باند

باند برای دست

باند فرودگاه

باند یا بانداژ

باندازه

باندازه ء کافی

باندازه سر سنجاق

باندازه طبیعی

باندازه کامل بمقیاس کامل

باندازه کف دست

باندازه یک قاشق

<hr> مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی <hr> برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

بانداژ

باندبازی

<hr> مترادف باندرول : سرچسب، اتیکت، برچسب

مترادف باندرول : سرچسب، اتیکت، برچسب

باندرول

<hr> مترادف بانزاکت : مودب، باادب، آداب دان، مودبانه

مترادف بانزاکت : مودب، باادب، آداب دان، مودبانه

بانزاکت

<hr> مترادف بانزهت : خرم، باصفا، سرسبز، باطراوت

مترادف بانزهت : خرم، باصفا، سرسبز، باطراوت

بانزهت

<hr> مترادف بانشاط : بشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط <hr> متضاد بانشاط : دلمرده، بی نشاط، ناخوشدل

مترادف بانشاط : بشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط متضاد بانشاط : دلمرده، بی نشاط، ناخوشدل

بانشاط

بانطرف

<hr> مترادف بانظم : منضبط، منظم، آراسته، مرتب ، نامرتب <hr> متضاد بانظم : بی نظم

مترادف بانظم : منضبط، منظم، آراسته، مرتب ، نامرتب متضاد بانظم : بی نظم

بانظم

بانعش کش بردن

<hr> مترادف بانفوذ : منتفذ، قدرتمند، تاثیرگذار

مترادف بانفوذ : منتفذ، قدرتمند، تاثیرگذار

بانفوذ

<hr> مترادف بانمک : باملاحت، گیرا، تودل برو، ملیح، نمکین، نمک دار <hr> متضاد بانمک : بی نمک، سرد، وارفته، یخ

مترادف بانمک : باملاحت، گیرا، تودل برو، ملیح، نمکین، نمک دار متضاد بانمک : بی نمک، سرد، وارفته، یخ

بانمک

بانها

<hr> مترادف بانو : بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه <hr> متضاد بانو : آقا

مترادف بانو : بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه متضاد بانو : آقا

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد