<hr> مترادف بلندقامت : بالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند <hr> متضاد بلندقامت : کوتاه قد، کوتاه قامت <hr> برابر پارسی : بلندبالا

مترادف بلندقامت : بالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند متضاد بلندقامت : کوتاه قد، کوتاه قامت برابر پارسی : بلندبالا

بلندقامت

بلندمرتبه

<hr> مترادف بلندمقام : صاحب منصب، عالی رتبه، عالی مقام، والا

مترادف بلندمقام : صاحب منصب، عالی رتبه، عالی مقام، والا

بلندمقام

بلندنظر

بلندنظری

بلندهمت

بلندهمتی

بلندپایه

<hr> مترادف بلندپرواز : اوج گیر، بلندگرا، بلندی گرا، اوج طلب، عظمت جو، افزون خواه، افزون طلب، بیشی طلب، عظوت طلب، جاه طلب، نام جو

مترادف بلندپرواز : اوج گیر، بلندگرا، بلندی گرا، اوج طلب، عظمت جو، افزون خواه، افزون طلب، بیشی طلب، عظوت طلب، جاه طلب، نام جو

بلندپرواز

<hr> مترادف بلندپروازی : اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی، بیشی طلبی، جاه طلبی، عظمت طلبی، عظمت جویی

مترادف بلندپروازی : اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی، بیشی طلبی، جاه طلبی، عظمت طلبی، عظمت جویی

بلندپروازی

بلندپروازی کردن

بلندگو

بلندگوی گوشی

<hr> مترادف بلندی : ارتفاع، اوج، علو، رفعت، سربالایی، فراز، قدر ، رسایی، شدت، طول، درازی، ارزش، اعتبار، طولانی بودن <hr> متضاد بلندی : پستی، حضیض، سفل، کوتاهی

مترادف بلندی : ارتفاع، اوج، علو، رفعت، سربالایی، فراز، قدر ، رسایی، شدت، طول، درازی، ارزش، اعتبار، طولانی بودن متضاد بلندی : پستی، حضیض، سفل، کوتاهی

بلندی

بلندی طاق

بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی

<hr> مترادف بله : ابله، ساده دل، کانا، کم خرد، کم هوش، کودن، نادان | آره، آری، بلی، نعم، ها <hr> متضاد بله : عاقل | خیر، نه

مترادف بله : ابله، ساده دل، کانا، کم خرد، کم هوش، کودن، نادان | آره، آری، بلی، نعم، ها متضاد بله : عاقل | خیر، نه

بله

<hr> مترادف بلهوس : هوس باز، بوالهوس، شهوت پرست، هوس ران، هوی پرست

مترادف بلهوس : هوس باز، بوالهوس، شهوت پرست، هوس ران، هوی پرست

بلهوس

<hr> مترادف بلوا : آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج ومرج، هنگامه، سختی، مشقت، گرفتاری، آزمایش، آزمودن <hr> متضاد بلوا : آرامش، امنیت <hr> برابر پارسی : شورش، آشوب، غوغا، هنگامه

مترادف بلوا : آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج ومرج، هنگامه، سختی، مشقت، گرفتاری، آزمایش، آزمودن متضاد بلوا : آرامش، امنیت برابر پارسی : شورش، آشوب، غوغا، هنگامه

بلوا

<hr> مترادف بلوار : چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع <hr> برابر پارسی : چارباغ ، دوسویی، دوسویه

مترادف بلوار : چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع برابر پارسی : چارباغ ، دوسویی، دوسویه

بلوار

<hr> مترادف بلواچی : آشوب طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج ومرج طلب، یاغی <hr> متضاد بلواچی : آرامش طلب

مترادف بلواچی : آشوب طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج ومرج طلب، یاغی متضاد بلواچی : آرامش طلب

بلواچی

بلواگر

<hr> مترادف بلور : آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه شفاف، منشور، کریستال <hr> برابر پارسی : مَها، زمج، مها

مترادف بلور : آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه شفاف، منشور، کریستال برابر پارسی : مَها، زمج، مها

بلور

بلور الات

بلور دوتایی

بلور سازی

<hr> مترادف بلورین : بلوری، بلورینه، شیشه ای، از جنس بلور، بلوره، کریستال، متبلور <hr> متضاد بلورین : سفالین

مترادف بلورین : بلوری، بلورینه، شیشه ای، از جنس بلور، بلوره، کریستال، متبلور متضاد بلورین : سفالین

بلورین

<hr> برابر پارسی : نیم تنه

بلوز

بلوز پشمی کشباف

بلوزیا کت کوتاه کمربند دار

<hr> برابر پارسی : بلوت، مازو، بَرو

برابر پارسی : بلوت، مازو، بَرو

بلوط

بلوط جنگلی

بلوط سبز

بلوط سیاه

بلوطی

<hr> مترادف بلوغ : تکلیف، رسایی، رشد، کمال <hr> برابر پارسی : رسایی، بُرنایی، رسیدگی، بالش، برنایی، پزاوَش

مترادف بلوغ : تکلیف، رسایی، رشد، کمال برابر پارسی : رسایی، بُرنایی، رسیدگی، بالش، برنایی، پزاوَش

بلوغ

<hr> مترادف بلوف : توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز، چاخان، لاف، گزافه، ادعای بی اساس

مترادف بلوف : توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز، چاخان، لاف، گزافه، ادعای بی اساس

بلوف

بلوف زدن

بلونی

<hr> مترادف بلوک : قسمت، منطقه، ناحیه، قطعه، دهستان، جماعت، دسته، گروه، قطعات سنگ یا سیمان، تابوک، ردیف ساختمانهای موازی

مترادف بلوک : قسمت، منطقه، ناحیه، قطعه، دهستان، جماعت، دسته، گروه، قطعات سنگ یا سیمان، تابوک، ردیف ساختمانهای موازی

بلوک

بلوکبندی

بلوکی

بلژیکی

<hr> مترادف بلکه : ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی، لاکن، بیک، لیکن، ولیک، لابل، علاوه بر این، به علاوه، بالعکس، برخلاف <hr> برابر پارسی : ولی، چه، وانگه، ونکه

مترادف بلکه : ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی، لاکن، بیک، لیکن، ولیک، لابل، علاوه بر این، به علاوه، بالعکس، برخلاف برابر پارسی : ولی، چه، وانگه، ونکه

بلکه

<hr> مترادف بلی : آره، آری، بله، نعم، ها <hr> متضاد بلی : نه

مترادف بلی : آره، آری، بله، نعم، ها متضاد بلی : نه

بلی

بلی گفتن

<hr> مترادف بلیت : بلیط، پته <hr> برابر پارسی : پروانک

مترادف بلیت : بلیط، پته برابر پارسی : پروانک

بلیت

<hr> مترادف بلید : بی وقوف، کندذهن، کودن <hr> متضاد بلید : زکی

مترادف بلید : بی وقوف، کندذهن، کودن متضاد بلید : زکی

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد