بگیر و ول کن

بگیروببند

<hr> مترادف بی : بدون، بلا <hr> متضاد بی : با

مترادف بی : بدون، بلا متضاد بی : با

بی

بی آب

بی آبرو

بی آبرو کردن

بی آبرویی

بی آبی

بی آرام

بی آزار

بی آزرم

بی آزرمی

بی آغاز

بی آلایش

بی آمیغ

بی ابر

<hr> مترادف بی ابرو : ( بی آبرو ) بدنام، بی غیرت، بی ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح <hr> متضاد بی ابرو : ( بی آبرو ) آبرومند، آبرودار

مترادف بی ابرو : ( بی آبرو ) بدنام، بی غیرت، بی ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح متضاد بی ابرو : ( بی آبرو ) آبرومند، آبرودار

بی ابرو

<hr> مترادف بی ابرو کردن : ( بی آبرو کردن ) بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بی اعتبار ساختن

مترادف بی ابرو کردن : ( بی آبرو کردن ) بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بی اعتبار ساختن

بی ابرو کردن

<hr> مترادف بی ابرویی : ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت <hr> متضاد بی ابرویی : ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

مترادف بی ابرویی : ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت متضاد بی ابرویی : ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

بی ابرویی

بی اتش سوختن

بی اتیه

<hr> مترادف بی اثر : بی تاثیر، ناموثر، خنثا، خاف، عقیم، بیهوده، بی نتیجه <hr> برابر پارسی : ناپیدا

مترادف بی اثر : بی تاثیر، ناموثر، خنثا، خاف، عقیم، بیهوده، بی نتیجه برابر پارسی : ناپیدا

بی اثر

بی اثر بودن

بی اثر سازی

بی اثر کردن

بی اثر کننده

بی اثری

بی احترامی

بی احترامی کردن به

<hr> مترادف بی احتیاط : بی پروا، بی قید، بی مبالات، بی ملاحظه، سربه هوا، نامحتاط <hr> متضاد بی احتیاط : محتاط <hr> برابر پارسی : بی پروا

مترادف بی احتیاط : بی پروا، بی قید، بی مبالات، بی ملاحظه، سربه هوا، نامحتاط متضاد بی احتیاط : محتاط برابر پارسی : بی پروا

بی احتیاط

<hr> مترادف بی احتیاطی : بی قیدی، بی مبالاتی، بی ملاحظگی، سربه هوایی <hr> متضاد بی احتیاطی : احتیاط

مترادف بی احتیاطی : بی قیدی، بی مبالاتی، بی ملاحظگی، سربه هوایی متضاد بی احتیاطی : احتیاط

بی احتیاطی

<hr> برابر پارسی : سنگدل

بی احساس

<hr> مترادف بی اختیار : بلااراده، بی اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر <hr> متضاد بی اختیار : مختار

مترادف بی اختیار : بلااراده، بی اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر متضاد بی اختیار : مختار

بی اختیار

بی اختیاری

<hr> برابر پارسی : بیفرهنگ

بی ادب

بی ادبانه

<hr> مترادف بی ادبی : بی انضباطی، بی تربیتی، بی فرهنگی، نافرهیختگی، پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت، نااهلی، ناخلفی، نامردمی <hr> متضاد بی ادبی : فرهیختگی، آداب دانی <hr> برابر پارسی : بیفرهنگی

مترادف بی ادبی : بی انضباطی، بی تربیتی، بی فرهنگی، نافرهیختگی، پررویی، جسارت، دریدگی، گستاخی، وقاحت، نااهلی، ناخلفی، نامردمی متضاد بی ادبی : فرهیختگی، آداب دانی برابر پارسی : بیفرهنگی

بی ادبی

بی ادبی کردن

بی ادعا

<hr> مترادف بی اراده : بی اختیار، بی حال، سست عنصر <hr> متضاد بی اراده : بااراده، مصمم

مترادف بی اراده : بی اختیار، بی حال، سست عنصر متضاد بی اراده : بااراده، مصمم

بی اراده

بی اراده کار کردن

بی ارادگی

<hr> مترادف بی ارام : ( بی آرام ) بی قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله <hr> متضاد بی ارام : ( بی آرام ) آرام

مترادف بی ارام : ( بی آرام ) بی قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله متضاد بی ارام : ( بی آرام ) آرام

بی ارام

<hr> مترادف بی ارزش : بی اعتبار، بی اهمیت، بی فایده، شهروا، غیرمهم، کم بها، کم قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر <hr> متضاد بی ارزش : ارزشمند

مترادف بی ارزش : بی اعتبار، بی اهمیت، بی فایده، شهروا، غیرمهم، کم بها، کم قیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر متضاد بی ارزش : ارزشمند

بی ارزش

<hr> مترادف بی ازار : ( بی آزار ) بی خطر، بی آسیب، بی اذیت، آرام

مترادف بی ازار : ( بی آزار ) بی خطر، بی آسیب، بی اذیت، آرام

بی ازار

<hr> مترادف بی اساس : بی اصل، بی بنیاد، بی پایه، بی ربط، بی سروته، پوچ، سست، سست بنیان، مهمل، نامعتبر، واهی <hr> متضاد بی اساس : معتبر، اساسمند، محکم <hr> برابر پارسی : بی پایه

مترادف بی اساس : بی اصل، بی بنیاد، بی پایه، بی ربط، بی سروته، پوچ، سست، سست بنیان، مهمل، نامعتبر، واهی متضاد بی اساس : معتبر، اساسمند، محکم برابر پارسی : بی پایه

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد