تاج مانند

تاج گذاری

تاج گذاری کردن

تاج گل

تاج یا کلاه

تاجدار

تاجدار، تاجدار

<hr> مترادف تاجر : بازرگان، پولدار، پیشه ور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معامله گر <hr> متضاد تاجر : فقیر <hr> برابر پارسی : بازرگان، بازاری، داد و ستدگر، سوداگر

مترادف تاجر : بازرگان، پولدار، پیشه ور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معامله گر متضاد تاجر : فقیر برابر پارسی : بازرگان، بازاری، داد و ستدگر، سوداگر

تاجر

تاجر برده

تاجر خز

تاجر عتیقه

<hr> مترادف تاجور : اورنگ نشین، پادشاه، تاج دار، سلطان، شاه <hr> متضاد تاجور : رعیت، مملوک

مترادف تاجور : اورنگ نشین، پادشاه، تاج دار، سلطان، شاه متضاد تاجور : رعیت، مملوک

تاجور

تاجیک

تاحال

<hr> برابر پارسی : تا اندازه ای

برابر پارسی : تا اندازه ای

تاحدی

<hr> مترادف تاخت : تک، تهاجم، حمله، مسابقه، هجوم، یورش ، خیز، دویدن، دو، مبادله، معاوضه، تعویض <hr> متضاد تاخت : پاتک، ضدحمله، معامله

مترادف تاخت : تک، تهاجم، حمله، مسابقه، هجوم، یورش ، خیز، دویدن، دو، مبادله، معاوضه، تعویض متضاد تاخت : پاتک، ضدحمله، معامله

تاخت

تاخت رفتن

<hr> مترادف تاخت زدن : عوض کردن، معاوضه کردن <hr> متضاد تاخت زدن : معامله کردن، خریدن، فروختن، مبادله کردن

مترادف تاخت زدن : عوض کردن، معاوضه کردن متضاد تاخت زدن : معامله کردن، خریدن، فروختن، مبادله کردن

تاخت زدن

<hr> مترادف تاخت و تاز : شبیخون، هجوم، یورش، تاراج، چپاول، غارت، حمله و غارت، تاخت و تالان

مترادف تاخت و تاز : شبیخون، هجوم، یورش، تاراج، چپاول، غارت، حمله و غارت، تاخت و تالان

تاخت و تاز

<hr> مترادف تاخت و تاز کردن : چپاول کردن، غارتیدن، غارت کردن، شبیخون زدن، یورش بردن، هجوم آوردن

مترادف تاخت و تاز کردن : چپاول کردن، غارتیدن، غارت کردن، شبیخون زدن، یورش بردن، هجوم آوردن

تاخت و تاز کردن

تاخت و تاز کردن در

تاخت و تازگر

تاخت کردن

<hr> مترادف تاختن : دویدن، تازیدن، راندن، حمله بردن، حمله کردن، هجوم بردن، به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن، دواندن، تازاندن، قدرت نمایی کردن، گریزاندن، فراری دادن، به سرعت دواندن، تاخت کردن

مترادف تاختن : دویدن، تازیدن، راندن، حمله بردن، حمله کردن، هجوم بردن، به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن، دواندن، تازاندن، قدرت نمایی کردن، گریزاندن، فراری دادن، به سرعت دواندن، تاخت کردن

تاختن

تاختن بر

تاختوتاز

تاختوتاز کردن

<hr> مترادف تاخر : پس افتادگی، پسی، پس ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن، واپس ماندن، دیر شدن <hr> متضاد تاخر : تقدم <hr> برابر پارسی : ( تأخّر ) سپسی

مترادف تاخر : پس افتادگی، پسی، پس ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن، واپس ماندن، دیر شدن متضاد تاخر : تقدم برابر پارسی : ( تأخّر ) سپسی

تاخر

تاخورده

<hr> مترادف تاخیر : ( تأخیر ) تعویق، درنگ، دیر، تعلل، دفع الوقت، طفره، مماطله، مطال، دیرکرد، دیرآمد، مهلت، فرصت، دیر کردن، عقب انداختن <hr> متضاد تاخیر : ( تأخیر ) تعجیل، تسریع <hr> برابر پارسی : ( تأخیر ) درنگ، دیرکرد، واپس ماندن، دیرکردن، دیری | دیرکرد، درنگ، واپس ماندن، دیری

مترادف تاخیر : ( تأخیر ) تعویق، درنگ، دیر، تعلل، دفع الوقت، طفره، مماطله، مطال، دیرکرد، دیرآمد، مهلت، فرصت، دیر کردن، عقب انداختن متضاد تاخیر : ( تأخیر ) تعجیل، تسریع برابر پارسی : ( تأخیر ) درنگ، دیرکرد، واپس ماندن، دیرکردن، دیری | دیرکرد، درنگ، واپس ماندن، دیری

تاخیر

تاخیر اندازی

تاخیر ورود

<hr> مترادف تاخیر کردن : دیر کردن، درنگ کردن، دیر شدن، وقفه افتادن، عقب افتادن <hr> برابر پارسی : ( تأخیر کردن ) دیرکردن، دیرآمدن

مترادف تاخیر کردن : دیر کردن، درنگ کردن، دیر شدن، وقفه افتادن، عقب افتادن برابر پارسی : ( تأخیر کردن ) دیرکردن، دیرآمدن

تاخیر کردن

تاخیر کن

تاخیر کننده

تاخیری

<hr> مترادف تادب : ادب آموزی، فرهنگ آموزی، فرهنگ پذیری، فرهیختگی، ادب آموختن، باادب شدن، فریفته شدن

مترادف تادب : ادب آموزی، فرهنگ آموزی، فرهنگ پذیری، فرهیختگی، ادب آموختن، باادب شدن، فریفته شدن

تادب

<hr> مترادف تادیب : تنبیه، جزا، عذاب، عقوبت، کیفر، گوشمالی، مواخذه، مجازات، ادب، اصلاح، تربیت، فرهیختن، تربیت کردن، ادب کردن، ادب آموختن <hr> برابر پارسی : ادب آموختن، گوشمالی دادن

مترادف تادیب : تنبیه، جزا، عذاب، عقوبت، کیفر، گوشمالی، مواخذه، مجازات، ادب، اصلاح، تربیت، فرهیختن، تربیت کردن، ادب کردن، ادب آموختن برابر پارسی : ادب آموختن، گوشمالی دادن

تادیب

<hr> مترادف تادیب شدن : تنبیه شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات شدن، ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن

مترادف تادیب شدن : تنبیه شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات شدن، ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن

تادیب شدن

تادیب نفس

<hr> مترادف تادیب کردن : تنبیه کردن، مجازات کردن، گوشمالی دادن، کیفر دادن، ادب آموختن، ادب کردن، تربیت کردن، فرهیخته کردن، فرهیختن

مترادف تادیب کردن : تنبیه کردن، مجازات کردن، گوشمالی دادن، کیفر دادن، ادب آموختن، ادب کردن، تربیت کردن، فرهیخته کردن، فرهیختن

تادیب کردن

تادیب کننده

تادیب گاه

تادیبی

<hr> مترادف تادیه : ادا، پرداخت، بازپرداخت، پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن <hr> متضاد تادیه : دریافت <hr> برابر پارسی : باز پرداخت، پرداخت

مترادف تادیه : ادا، پرداخت، بازپرداخت، پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن متضاد تادیه : دریافت برابر پارسی : باز پرداخت، پرداخت

تادیه

<hr> مترادف تادیه کردن : پرداختن، پرداخت کردن، ادا کردن، گزاردن

مترادف تادیه کردن : پرداختن، پرداخت کردن، ادا کردن، گزاردن

تادیه کردن

<hr> مترادف تاذی : آزار، آزردگی، اذیت، ایذاء، رنجش، رنجیدگی

مترادف تاذی : آزار، آزردگی، اذیت، ایذاء، رنجش، رنجیدگی

تاذی

<hr> مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو <hr> متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

مترادف تار : تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم ، خفه، کدر، گرفته ، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ ، تارک، فرق سر، مفرق، تال، دانه مو، نخ مو متضاد تار : روشن، شفاف، منیر، پود

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد