<hr> مترادف تفصیل دادن : شرح دادن، بسط دادن، شرح وبسط دادن، جزئیات ذکر کردن <hr> متضاد تفصیل دادن : مجمل گفتن، کوتاه کردن

مترادف تفصیل دادن : شرح دادن، بسط دادن، شرح وبسط دادن، جزئیات ذکر کردن متضاد تفصیل دادن : مجمل گفتن، کوتاه کردن

تفصیل دادن

تفصیلی

<hr> مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

تفضل

<hr> مترادف تفضل کردن : احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن، نیکی کردن، مهربانی ورزیدن

مترادف تفضل کردن : احسان کردن، عنایت کردن، لطف کردن، مرحمت کردن، نیکی کردن، مهربانی ورزیدن

تفضل کردن

<hr> مترادف تفضیح : افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت، رسواسازی، رسوا کردن

مترادف تفضیح : افتضاح، بدنامی، رسوایی، فضاحت، رسواسازی، رسوا کردن

تفضیح

<hr> مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

تفضیل

تفضیلی

<hr> مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن <hr> برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

تفقد

تفقدآمیز

<hr> مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

تفنن

<hr> مترادف تفنن کردن : تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیت یافتن

مترادف تفنن کردن : تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیت یافتن

تفنن کردن

تفننی

<hr> مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

تفنگ

تفنگ بادی

تفنگ بادی بچگانه

تفنگ خفیف

تفنگ در کردن

تفنگ درکن

تفنگ را پر کردن

تفنگ ساز

تفنگ ساچمه ای

تفنگ سرپر چخماقی قدیمی

تفنگ فتیله ای

تفنگ قدیمی

تفنگ لوله کوتاه سبک

تفنگ ها

تفنگ چخماقی

تفنگ چخماقی سرپر

تفنگ یا سلاحی را پر کردن

تفنگ یاتوپ را اتش کردن

<hr> مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

تفنگدار

تفنگدار دریایی

تفنگدار سواره

تفنگدار، تفنگدار

تفنگچی

تفهم

<hr> مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن <hr> برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

تفهیم

<hr> مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن <hr> برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

تفوق

تفوق برجسته

تفوق بسیار

تفوق جستن

تفوق جستن بر

تفوق مطلق پاپ

<hr> مترادف تفوق یافتن : استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن، برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن

مترادف تفوق یافتن : استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن، برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد