مترادف و متضاد

تقلا یا کشمکش کردن

<hr> مترادف تقلب : تزویر، جعل، دغل کاری، شید، غش، قلب، نادرستی، دگرگون شدن، قلب شدن، واژگون شدن <hr> برابر پارسی : دغلی، دغل کاری، نادرستی، نیرنگ

مترادف تقلب : تزویر، جعل، دغل کاری، شید، غش، قلب، نادرستی، دگرگون شدن، قلب شدن، واژگون شدن برابر پارسی : دغلی، دغل کاری، نادرستی، نیرنگ

تقلب

تقلب امیز

تقلب در قمار

<hr> مترادف تقلب کردن : حقه زدن، دغلی کردن، دغل بازی کردن، نیرنگ ورزیدن، نادرستی کردن

مترادف تقلب کردن : حقه زدن، دغلی کردن، دغل بازی کردن، نیرنگ ورزیدن، نادرستی کردن

تقلب کردن

<hr> مترادف تقلبی : بدل، بدلی، جعلی، ساختگی، شهروا، غشی، قلابی، قلب، مجعول، مغشوش، غشی <hr> متضاد تقلبی : اصلی، حقیقی، واقعی <hr> برابر پارسی : ساختگی

مترادف تقلبی : بدل، بدلی، جعلی، ساختگی، شهروا، غشی، قلابی، قلب، مجعول، مغشوش، غشی متضاد تقلبی : اصلی، حقیقی، واقعی برابر پارسی : ساختگی

تقلبی

<hr> مترادف تقلید : ادا، مقلدی، مقلدگری، پیروی، دنباله روی، پیروی کردن، تبعیت کردن <hr> برابر پارسی : پیروی کورکورانه، پیروی، دنباله روی

مترادف تقلید : ادا، مقلدی، مقلدگری، پیروی، دنباله روی، پیروی کردن، تبعیت کردن برابر پارسی : پیروی کورکورانه، پیروی، دنباله روی

تقلید

تقلید در اوردن

تقلید شده

تقلید صدای پرنده

تقلید مسخره امیز کردن

تقلید هنر از واقعیات

تقلید و ادا و اصول

تقلید و جعل کردن

تقلید و هجو کردن

<hr> مترادف تقلید کردن : پیروی کردن، تبعیت کردن، مقلد شدن، ادای کسی را در آوردن، کار کسی را الگو قرار دادن <hr> برابر پارسی : والوچانیدن

مترادف تقلید کردن : پیروی کردن، تبعیت کردن، مقلد شدن، ادای کسی را در آوردن، کار کسی را الگو قرار دادن برابر پارسی : والوچانیدن

تقلید کردن

تقلید کردن از

تقلیدآمیز

<hr> مترادف تقلیدی : بدل، بدلی، عوضی

مترادف تقلیدی : بدل، بدلی، عوضی

تقلیدی

<hr> مترادف تقلیل : کاهش، کسر ، کاستن، کاهش دادن <hr> متضاد تقلیل : تکثیر، تزاید، کم کردن <hr> برابر پارسی : کاهش، کاستن، کم کردن

مترادف تقلیل : کاهش، کسر ، کاستن، کاهش دادن متضاد تقلیل : تکثیر، تزاید، کم کردن برابر پارسی : کاهش، کاستن، کم کردن

تقلیل

<hr> مترادف تقلیل دادن : کاستن، کم کردن، کاهش دادن <hr> متضاد تقلیل دادن : افزودن <hr> برابر پارسی : کاستن

مترادف تقلیل دادن : کاستن، کم کردن، کاهش دادن متضاد تقلیل دادن : افزودن برابر پارسی : کاستن

تقلیل دادن

تقلیل دهنده

تقلیل دهنده زحمت کارگر

تقلیل رتبه دادن

تقلیل قیمتها

تقلیل پذیر

تقلیل یافتن

تقلیل یافته

<hr> مترادف تقنین : قانونگزاری، قانون وضع کردن، قانونگزاری کردن

مترادف تقنین : قانونگزاری، قانون وضع کردن، قانونگزاری کردن

تقنین

<hr> مترادف تقوا : اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع <hr> متضاد تقوا : ناپارسایی <hr> برابر پارسی : پرهیزکاری، پارسایی، پرهیز

مترادف تقوا : اتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع متضاد تقوا : ناپارسایی برابر پارسی : پرهیزکاری، پارسایی، پرهیز

تقوا

<hr> برابر پارسی : پرهیزگاری، پارسایی، پرهیز، پرهیزکاری

برابر پارسی : پرهیزگاری، پارسایی، پرهیز، پرهیزکاری

تقوی

<hr> مترادف تقویت : استحکام، استوارسازی، پشتیبانی، تحکیم تشدید، تشیید، نیرودهی، نیرومندی، تایید، ترهیب <hr> متضاد تقویت : تضعیف، شقی <hr> برابر پارسی : نیرودادن، توانایی دادن، نیرومند ساختن، توان بخشی، نیرو بخشی، نیروافزایی، نیروبخشی

مترادف تقویت : استحکام، استوارسازی، پشتیبانی، تحکیم تشدید، تشیید، نیرودهی، نیرومندی، تایید، ترهیب متضاد تقویت : تضعیف، شقی برابر پارسی : نیرودادن، توانایی دادن، نیرومند ساختن، توان بخشی، نیرو بخشی، نیروافزایی، نیروبخشی

تقویت

تقویت دادن

تقویت شدن

<hr> مترادف تقویت کردن : نیرومند ساختن، قوی کردن، مقاوم ساختن، استحکام بخشیدن، تحکیم بخشیدن، پشتیبانی کردن، حمایت کردن

مترادف تقویت کردن : نیرومند ساختن، قوی کردن، مقاوم ساختن، استحکام بخشیدن، تحکیم بخشیدن، پشتیبانی کردن، حمایت کردن

تقویت کردن

تقویت کننده

تقویت کنندهء برق

تقویت یافتن

تقویتی

تقویض

<hr> مترادف تقویم : ارزیابی، برآورد، تخمین، سالنامه، سال نما، گاه نامه <hr> برابر پارسی : سالنامه، ارزیابی، برآورد، گاهشمار، گاهنامه

مترادف تقویم : ارزیابی، برآورد، تخمین، سالنامه، سال نما، گاه نامه برابر پارسی : سالنامه، ارزیابی، برآورد، گاهشمار، گاهنامه

تقویم

تقویم سالیانه

تقویم مسیحی

تقویم نجومی

تقویم کردن

تقویم کننده

تقویم یا گاهنامه گریگوری

<hr> مترادف تقی : پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس <hr> متضاد تقی : بی تقوا

مترادف تقی : پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس متضاد تقی : بی تقوا

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد