جرم سماوی

جرم شناسی

جرم نورافکن اسمانی

جرم گوش

جرنگ جرنگ

جرنگ جرنگ کردن

جرنگ جرنگی

جرنگیدن

جرو و بحث کردن

جروبحث

<hr> مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل

مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل

جرگه

<hr> مترادف جری : بی آزرم، بی پروا، گستاخ، دلیر، شجاع

مترادف جری : بی آزرم، بی پروا، گستاخ، دلیر، شجاع

جری

<hr> مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش <hr> برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

جریان

جریان اب

جریان اب زیر دریا

جریان اب صدادار

جریان اب نامرتب

جریان اهسته

جریان بداخل

جریان برق مستقیم

جریان برق چند فاز

جریان بزور

جریان بنزین را کنترل کردن

جریان تحتانی

جریان حقوقی

جریان را عوض کردن

جریان روب

جریان سریع

جریان سریع و غیر عادی

جریان شدید

جریان عادی

جریان عمل

جریان متقاطع

جریان مجدد

جریان مخالف

جریان مستقیم

جریان مستقیم برق

جریان معمولی

جریان هوا

جریان هوا یا بخار

جریان یکسو

<hr> مترادف جریحه : جراحت، جرح، خستگی، زخم <hr> برابر پارسی : زخم، ریش، آسیب

مترادف جریحه : جراحت، جرح، خستگی، زخم برابر پارسی : زخم، ریش، آسیب

جریحه

<hr> مترادف جریحه دار : افگار، خسته، زخمدار، زخمناک، زخمی، مجروح <hr> برابر پارسی : زخمدار

مترادف جریحه دار : افگار، خسته، زخمدار، زخمناک، زخمی، مجروح برابر پارسی : زخمدار

جریحه دار

جریحه دار کردن

جریحهدار

<hr> مترادف جریده : روزنامه، مجله، نامه، نشریه، دفتر، تنها، مجرد، منفرد <hr> برابر پارسی : روزنامه

مترادف جریده : روزنامه، مجله، نامه، نشریه، دفتر، تنها، مجرد، منفرد برابر پارسی : روزنامه

جریده

<hr> مترادف جریده نگار : روزنامه نگار، روزنامه نویس، ژورنالیست، خبرنگار

مترادف جریده نگار : روزنامه نگار، روزنامه نویس، ژورنالیست، خبرنگار

واژه های حرف "ج" - مترادف و متضاد