حاکی از ترس

حاکی از توطئه و توطئه سازی

حاکی از جدایی

حاکی از زمان گذشته

حاکی از علائم مرض

حاکی از نارضایتی یا بی میلی

حاکی از گرسنگی

حاکی بودن

حاکی بودن از

<hr> مترادف حایر : سرگشته، سرگردان، حیران <hr> برابر پارسی : سرگردان، سرگشته

مترادف حایر : سرگشته، سرگردان، حیران برابر پارسی : سرگردان، سرگشته

حایر

<hr> مترادف حایض : بی نماز، قاعده، دشتان <hr> متضاد حایض : جنب

مترادف حایض : بی نماز، قاعده، دشتان متضاد حایض : جنب

حایض

<hr> مترادف حایل : رادع، فاصل، مانع، پرده، جلباب، حجاب، جداکننده، جانب، شایسته

مترادف حایل : رادع، فاصل، مانع، پرده، جلباب، حجاب، جداکننده، جانب، شایسته

حایل

<hr> مترادف حایل شدن : واسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن

مترادف حایل شدن : واسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن

حایل شدن

<hr> مترادف حایل کردن : واسطه قراردادن

مترادف حایل کردن : واسطه قراردادن

حایل کردن

<hr> مترادف حب : حبه، دانه، قرص | خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ، سبو <hr> متضاد حب : بغض، عداوت <hr> برابر پارسی : دوستی، مهربانی، مهرورزی

مترادف حب : حبه، دانه، قرص | خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ، سبو متضاد حب : بغض، عداوت برابر پارسی : دوستی، مهربانی، مهرورزی

حب

حب السلاطین

حب السکر

حب الغار

حب المشک

حب دارو

حب ساختن

حب نفس

<hr> مترادف حباب : آب سوار، آب سواران، سرپوش شیشه ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ <hr> برابر پارسی : روپوش چراغ، گنبدک، گنبذه

مترادف حباب : آب سوار، آب سواران، سرپوش شیشه ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ برابر پارسی : روپوش چراغ، گنبدک، گنبذه

حباب

حباب براوردن

حباب های ریز

حباب هوا در اب یا شیشه

حباب وار

حباب چراغ یا فانوس

حبابچه

حبابک دار

<hr> مترادف حباله : بند، دام، قید، ریسمان، رسن

مترادف حباله : بند، دام، قید، ریسمان، رسن

حباله

<hr> مترادف حبذا : آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا، چه خوش، چه نیکو

مترادف حبذا : آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا، چه خوش، چه نیکو

حبذا

<hr> مترادف حبر : عالم، دانشمند یهودی

مترادف حبر : عالم، دانشمند یهودی

حبر

<hr> مترادف حبس : بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه چال، محبس، بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید، اسارت، دستاق، گرفتاری، بند، ضبط، نگهداری، بازداشتن، توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن ، نگه داشتن، حفظ کردن <hr> متضاد حبس : آزاد کردن <hr> برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

مترادف حبس : بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه چال، محبس، بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید، اسارت، دستاق، گرفتاری، بند، ضبط، نگهداری، بازداشتن، توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن ، نگه داشتن، حفظ کردن متضاد حبس : آزاد کردن برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

حبس

<hr> برابر پارسی : زندان ابد

برابر پارسی : زندان ابد

حبس ابد

حبس بودن

حبس تاریک

<hr> مترادف حبس شدن : زندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن <hr> متضاد حبس شدن : آزاد شدن

مترادف حبس شدن : زندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن متضاد حبس شدن : آزاد شدن

حبس شدن

<hr> مترادف حبس کردن : زندانی کردن، بازداشت کردن، محبوس کردن، اسیر کردن، به زندان انداختن، گرفتار کردن <hr> متضاد حبس کردن : آزاد کردن

مترادف حبس کردن : زندانی کردن، بازداشت کردن، محبوس کردن، اسیر کردن، به زندان انداختن، گرفتار کردن متضاد حبس کردن : آزاد کردن

حبس کردن

<hr> مترادف حبس کشیدن : زندانی شدن، در زندان ماندن، محبوس بودن، اسیر بودن، بندی شدن <hr> متضاد حبس کشیدن : آزاد شدن

مترادف حبس کشیدن : زندانی شدن، در زندان ماندن، محبوس بودن، اسیر بودن، بندی شدن متضاد حبس کشیدن : آزاد شدن

حبس کشیدن

حبس یا وقف کردن

<hr> مترادف حبسی : زندانی، محبوس <hr> متضاد حبسی : آزاد

مترادف حبسی : زندانی، محبوس متضاد حبسی : آزاد

حبسی

<hr> مترادف حبسیه : بندمویه، شعر زندان <hr> متضاد حبسیه : غزل، ساقی نامه

مترادف حبسیه : بندمویه، شعر زندان متضاد حبسیه : غزل، ساقی نامه

حبسیه

<hr> مترادف حبشی : زنگی، سیاه، سیاه پوست، کاکاسیاه ، اهل حبشه <hr> متضاد حبشی : سفیدپوست

مترادف حبشی : زنگی، سیاه، سیاه پوست، کاکاسیاه ، اهل حبشه متضاد حبشی : سفیدپوست

حبشی

<hr> مترادف حبل : آبستنی، انگور، مو، خشم، غضب، اندوه، غم | بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف بافته، طناب، رگ، عرق، ذمه، پیمان، عهد، وصال، دست آویز

مترادف حبل : آبستنی، انگور، مو، خشم، غضب، اندوه، غم | بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف بافته، طناب، رگ، عرق، ذمه، پیمان، عهد، وصال، دست آویز

حبل

<hr> مترادف حبه : دانه، یک حب، یک دانه، اندکی، قلیلی، کمی، یک ذره، تگرگ، واحد وزن، نیم تسو، نیم طوج <hr> برابر پارسی : دانه، دان، تخم، برز

مترادف حبه : دانه، یک حب، یک دانه، اندکی، قلیلی، کمی، یک ذره، تگرگ، واحد وزن، نیم تسو، نیم طوج برابر پارسی : دانه، دان، تخم، برز

حبه

<hr> برابر پارسی : دانه، بنشن، دانگیها

برابر پارسی : دانه، بنشن، دانگیها

حبوبات

<hr> مترادف حبیب : خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ <hr> متضاد حبیب : دلازار، رقیب، عدو، دشمن <hr> برابر پارسی : دوست، دوست داشتنی، یار

مترادف حبیب : خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ متضاد حبیب : دلازار، رقیب، عدو، دشمن برابر پارسی : دوست، دوست داشتنی، یار

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد