مترادف و متضاد

خامه پر

خامه گیر

خاموبچهگانه

<hr> مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن <hr> متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

خاموش

خاموش سازی

خاموش سازی یافوت

<hr> مترادف خاموش شدن : ساکت شدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن، ازجوش و خروش افتادن، فرو نشستن، از بین رفتن، منطفی شدن، تاریک شدن، قطع شدن جریان برق

مترادف خاموش شدن : ساکت شدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن، ازجوش و خروش افتادن، فرو نشستن، از بین رفتن، منطفی شدن، تاریک شدن، قطع شدن جریان برق

خاموش شدن

خاموش شدن چراغ ها

خاموش شده

<hr> مترادف خاموش ماندن : ساکت شدن، دم فرو بستن، سکوت کردن، خاموش شدن

مترادف خاموش ماندن : ساکت شدن، دم فرو بستن، سکوت کردن، خاموش شدن

خاموش ماندن

خاموش نشدنی

خاموش و عبوس نشستن

<hr> مترادف خاموش کردن : ساکت کردن، بی سروصدا کردن، کشتن، فروکشتن، منطفی کردن، قطع کردن جریان برق، خفه کردن، سرکوب کردن، فرونشاندن، آرام کردن

مترادف خاموش کردن : ساکت کردن، بی سروصدا کردن، کشتن، فروکشتن، منطفی کردن، قطع کردن جریان برق، خفه کردن، سرکوب کردن، فرونشاندن، آرام کردن

خاموش کردن

خاموش کردنی

خاموش کننده

<hr> مترادف خاموشانه : بی سروصدا، آرام، خموشانه

مترادف خاموشانه : بی سروصدا، آرام، خموشانه

خاموشانه

<hr> مترادف خاموشی : خموشی، سکوت، صمت ، گویایی، اطفا، تاریکی <hr> متضاد خاموشی : شلوغی، روشنایی، روشنی

مترادف خاموشی : خموشی، سکوت، صمت ، گویایی، اطفا، تاریکی متضاد خاموشی : شلوغی، روشنایی، روشنی

خاموشی

خاموشی شهر

خامپندار

خامکار

خامگفتار

<hr> مترادف خامی : ناپختگی، ناآزمودگی، خام دستی، بی تجربگی، ساده دلی، کالی

مترادف خامی : ناپختگی، ناآزمودگی، خام دستی، بی تجربگی، ساده دلی، کالی

خامی

<hr> مترادف خان : خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار <hr> برابر پارسی : سالار، بزرگ، کیا

مترادف خان : خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار برابر پارسی : سالار، بزرگ، کیا

خان

خان تفنگ

خان درون پیچ

خانخانی، خانخانی

<hr> مترادف خاندان : آل، اهل بیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد

مترادف خاندان : آل، اهل بیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد

خاندان

خاندان پادشاهان

<hr> مترادف خانقاه : خانقه، خانگاه، عبادتگاه صوفیان، رباط، تکیه، لنگر، عبادتگاه، بتخانه، دیر، صومعه، عبادتخانه، کلیسا، کنشت، کنیسه، معبد <hr> برابر پارسی : خانگاه

مترادف خانقاه : خانقه، خانگاه، عبادتگاه صوفیان، رباط، تکیه، لنگر، عبادتگاه، بتخانه، دیر، صومعه، عبادتخانه، کلیسا، کنشت، کنیسه، معبد برابر پارسی : خانگاه

خانقاه

خانقاه راهبان

<hr> مترادف خانقاهی : مربوط به خانقاه، منسوب به خانقاه، صوفی، درویش

مترادف خانقاهی : مربوط به خانقاه، منسوب به خانقاه، صوفی، درویش

خانقاهی

<hr> مترادف خانم : بانو، بی بی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره، زن، زوجه، همسر، روسپی، هرجایی <hr> برابر پارسی : بانو، دوشیزه، کدبانو

مترادف خانم : بانو، بی بی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره، زن، زوجه، همسر، روسپی، هرجایی برابر پارسی : بانو، دوشیزه، کدبانو

خانم

<hr> مترادف خانم باز : جنده باز، روسپی باز، فاحشه باز، زانی ، بچه باز <hr> متضاد خانم باز : دخترباز

مترادف خانم باز : جنده باز، روسپی باز، فاحشه باز، زانی ، بچه باز متضاد خانم باز : دخترباز

خانم باز

خانم دبیر

خانم رئیس

خانم مدیر مدرسه

خانم معلم

خانم من

خانم کوچولو

<hr> مترادف خانمان : خان ومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن، اهل بیت، اهل وعیال، زن و فرزند، اسباب زندگی

مترادف خانمان : خان ومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن، اهل بیت، اهل وعیال، زن و فرزند، اسباب زندگی

خانمان

<hr> مترادف خانمان برانداز : ویران ساز، ویرانگر، خانمان سوز، بنیان کن

مترادف خانمان برانداز : ویران ساز، ویرانگر، خانمان سوز، بنیان کن

خانمان برانداز

خانمانبرانداز

خانمانسوز

<hr> مترادف خانمانه : به شیوه خانم ها، خانم وار، زنانه <hr> متضاد خانمانه : مردانه

مترادف خانمانه : به شیوه خانم ها، خانم وار، زنانه متضاد خانمانه : مردانه

خانمانه

خانمباز

خانمبازی

خانممدیر

<hr> مترادف خانه : سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

مترادف خانه : سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد