خانه ابرومند رعیتی

خانه ارباب یا صاحب تیول

خانه بافت

خانه بدوش

خانه بدوشی

خانه بزرگ

<hr> مترادف خانه به دوش : آواره، بی خانمان، بی خانه، خانه بردوش، دربدر، ویلان ، مستاجر ، مسافر، سیاح، کولی، لولی <hr> متضاد خانه به دوش : سروساماندار، کاخ نشین، موجر، خانه دار

مترادف خانه به دوش : آواره، بی خانمان، بی خانه، خانه بردوش، دربدر، ویلان ، مستاجر ، مسافر، سیاح، کولی، لولی متضاد خانه به دوش : سروساماندار، کاخ نشین، موجر، خانه دار

خانه به دوش

خانه تابستانی

<hr> مترادف خانه تکانی : رفت وروب، گردگیری، پاک سازی خانه، خانه روبی

مترادف خانه تکانی : رفت وروب، گردگیری، پاک سازی خانه، خانه روبی

خانه تکانی

خانه تکانی در فصل بهار

<hr> مترادف خانه خانه : شطرنجی

مترادف خانه خانه : شطرنجی

خانه خانه

خانه خانه کردن

<hr> مترادف خانه خراب : تهی دست، مایه سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته، خاکسترنشین، ویرانه نشین

مترادف خانه خراب : تهی دست، مایه سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته، خاکسترنشین، ویرانه نشین

خانه خراب

<hr> مترادف خانه خرابی : تهی دستی، افلاس، ورشکستگی، ویرانه نشینی

مترادف خانه خرابی : تهی دستی، افلاس، ورشکستگی، ویرانه نشینی

خانه خرابی

خانه دادن

<hr> مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو <hr> متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

خانه دار

خانه داری

خانه رعیتی

خانه روستایی

<hr> مترادف خانه زاد : خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی ، بنده، غلام، خدمت کار دیرین <hr> متضاد خانه زاد : غریبه

مترادف خانه زاد : خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی ، بنده، غلام، خدمت کار دیرین متضاد خانه زاد : غریبه

خانه زاد

خانه ساز

خانه سازی

خانه شاگرد

خانه شهری

خانه عروسکی

خانه قایقی

خانه ماندگی

خانه متحرک

خانه مسکونی

خانه ملت

<hr> مترادف خانه نشین : بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر ، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند <hr> متضاد خانه نشین : سرپا، قبراق

مترادف خانه نشین : بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر ، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند متضاد خانه نشین : سرپا، قبراق

خانه نشین

خانه نشین شدن

خانه ها

خانه های ییلاقی

خانه و حیاط و متعلقات ان

خانه و ساختمان ساخته شده از یخ

خانه کبوتران

<hr> مترادف خانه کردن : مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن

مترادف خانه کردن : مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن

خانه کردن

خانه کشیش

خانه کشیش بخش

خانه کوچک

خانه کوچک وسردستی ساخته شده

<hr> مترادف خانه گرفتن : اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن خانه، لانه ساختن، آشیانه درست کردن

مترادف خانه گرفتن : اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن خانه، لانه ساختن، آشیانه درست کردن

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد