خلاف جهت باد

خلاف حقیقت

خلاف شرع

خلاف عرف

خلاف قاعده

خلاف منطق

خلاف موازین انصاف

خلاف موازین علمی

خلاف واقع

خلاف وجدان

<hr> مترادف خلاف کاری : تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه

مترادف خلاف کاری : تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه

خلاف کاری

<hr> مترادف خلاف کردن : مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن

مترادف خلاف کردن : مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن

خلاف کردن

<hr> مترادف خلاف گویی : دروغ گویی، ناحق گویی، نقیضه گویی

مترادف خلاف گویی : دروغ گویی، ناحق گویی، نقیضه گویی

خلاف گویی

خلافآمد

خلافانگیز

<hr> مترادف خلافت : جانشینی، خلیفگی، حکومت، حکومت اسلامی، پادشاهی، سلطنت

مترادف خلافت : جانشینی، خلیفگی، حکومت، حکومت اسلامی، پادشاهی، سلطنت

خلافت

<hr> مترادف خلافت کردن : حکومت کردن، خلیفه شدن

مترادف خلافت کردن : حکومت کردن، خلیفه شدن

خلافت کردن

<hr> مترادف خلافکار : بزه کار، خاطی، متخلف، تبه کار، مجرم <hr> متضاد خلافکار : درست کار <hr> برابر پارسی : تبهکار

مترادف خلافکار : بزه کار، خاطی، متخلف، تبه کار، مجرم متضاد خلافکار : درست کار برابر پارسی : تبهکار

خلافکار

خلافکار، خلافکار

خلافکاری

خلافگویی

<hr> مترادف خلاق : آفرینشگر، آفریننده، خلاقه، سازنده، مبتکر، مبدع، آفریدگار، باریتعالی <hr> برابر پارسی : آفریننده، آفرینشگر

مترادف خلاق : آفرینشگر، آفریننده، خلاقه، سازنده، مبتکر، مبدع، آفریدگار، باریتعالی برابر پارسی : آفریننده، آفرینشگر

خلاق

<hr> مترادف خلاقانه : ابتکارآمیز، مبتکرانه، ابداعی <hr> برابر پارسی : آفرینشگرانه

مترادف خلاقانه : ابتکارآمیز، مبتکرانه، ابداعی برابر پارسی : آفرینشگرانه

خلاقانه

<hr> مترادف خلاقیت : آفرینشگری، ابتکار، ابداع، سازندگی <hr> برابر پارسی : آفرینش گری، آفرینشگری، نوآفرینی، نوآوری

مترادف خلاقیت : آفرینشگری، ابتکار، ابداع، سازندگی برابر پارسی : آفرینش گری، آفرینشگری، نوآفرینی، نوآوری

خلاقیت

<hr> مترادف خلال : اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن <hr> برابر پارسی : درمیان

مترادف خلال : اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن برابر پارسی : درمیان

خلال

خلال دندان

خلال کردن

<hr> مترادف خلاندن : فرو بردن، خلانیدن

مترادف خلاندن : فرو بردن، خلانیدن

خلاندن

<hr> مترادف خلایق : آفریدگان، خلیقه ها، مردم، موجودات، مخلوقات <hr> برابر پارسی : آفریدگان، توده ها، مردم

مترادف خلایق : آفریدگان، خلیقه ها، مردم، موجودات، مخلوقات برابر پارسی : آفریدگان، توده ها، مردم

خلایق

<hr> مترادف خلبان : هوانورد، طیاره چی، هدایت کننده هواپیما، بال گرد

مترادف خلبان : هوانورد، طیاره چی، هدایت کننده هواپیما، بال گرد

خلبان

خلبان ازجان گذشته ژاپنی

خلبان تک پرواز

خلبان جناحی

خلبان دوم

خلبان زن

خلبان هواپیما

خلبانی

خلبانی کردن

<hr> مترادف خلت : ارادت، دوستی، محبت، عشق <hr> متضاد خلت : عداوت

مترادف خلت : ارادت، دوستی، محبت، عشق متضاد خلت : عداوت

خلت

خلت اور

<hr> مترادف خلجان : تپش، لرزش، اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم، آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل، محبت، عشق، مودت، پریدن چشم، به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن

مترادف خلجان : تپش، لرزش، اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم، آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل، محبت، عشق، مودت، پریدن چشم، به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن

خلجان

خلخال

<hr> مترادف خلد : بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ، بقا، پایایی، دوام <hr> متضاد خلد : دوزخ، فنا

مترادف خلد : بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ، بقا، پایایی، دوام متضاد خلد : دوزخ، فنا

خلد

خلدآشیان

خلر

<hr> مترادف خلسه : جذبه، ربایش، ربودگی، فرصت مناسب <hr> برابر پارسی : ربودگی

مترادف خلسه : جذبه، ربایش، ربودگی، فرصت مناسب برابر پارسی : ربودگی

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد