<hr> مترادف خلص : خالص، ناب، سره ، انتیم، صمیمی <hr> متضاد خلص : ناسره

مترادف خلص : خالص، ناب، سره ، انتیم، صمیمی متضاد خلص : ناسره

خلص

<hr> مترادف خلط : آمیزش، اختلاط، معاشرت، همدمی، هم نشینی، یاری، آمیز، آمیزه، لنف، خلق، خو <hr> برابر پارسی : درهم آمیخته، آمیزه، خِل، چرک، خل

مترادف خلط : آمیزش، اختلاط، معاشرت، همدمی، هم نشینی، یاری، آمیز، آمیزه، لنف، خلق، خو برابر پارسی : درهم آمیخته، آمیزه، خِل، چرک، خل

خلط

خلط دان

خلط سینه

<hr> مترادف خلط شدن : آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن، اشتباه شدن، مشتبه شدن

مترادف خلط شدن : آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن، اشتباه شدن، مشتبه شدن

خلط شدن

<hr> مترادف خلط کردن : آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، قاطی کردن، اشتباه کردن، مشتبه ساختن

مترادف خلط کردن : آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، قاطی کردن، اشتباه کردن، مشتبه ساختن

خلط کردن

خلطی

<hr> مترادف خلع : اخراج، انفصال، برکناری، عزل ، معزول، برکنار، مخلوع ، در آوردن، ریشه کن کردن، کندن <hr> متضاد خلع : نصب، منصوب، برگماری <hr> برابر پارسی : برکناری، برکندن

مترادف خلع : اخراج، انفصال، برکناری، عزل ، معزول، برکنار، مخلوع ، در آوردن، ریشه کن کردن، کندن متضاد خلع : نصب، منصوب، برگماری برابر پارسی : برکناری، برکندن

خلع

<hr> برابر پارسی : زینه رهایی

برابر پارسی : زینه رهایی

خلع سلاح

خلع سلاح کردن

<hr> مترادف خلع شدن : برکنار شدن، معزول شدن، منفصل از خدمت شدن، مخلوع شدن <hr> متضاد خلع شدن : منصوب شدن

مترادف خلع شدن : برکنار شدن، معزول شدن، منفصل از خدمت شدن، مخلوع شدن متضاد خلع شدن : منصوب شدن

خلع شدن

خلع لباس کردن

خلع مقام کردن

<hr> مترادف خلع کردن : برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ، کندن، برکندن، بیرون آوردن لباس و <hr> متضاد خلع کردن : گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن <hr> برابر پارسی : برکنار کردن

مترادف خلع کردن : برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ، کندن، برکندن، بیرون آوردن لباس و متضاد خلع کردن : گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن برابر پارسی : برکنار کردن

خلع کردن

خلع کردن یا شدن

خلع کسوت روحانی کردن

خلع ید

خلع ید کردن

<hr> مترادف خلعت : انعام، تشریف، جامه بخششی، جایزه، هدیه، کفن، لباس <hr> برابر پارسی : پیشکش، پیشیاره، دادشاد

مترادف خلعت : انعام، تشریف، جامه بخششی، جایزه، هدیه، کفن، لباس برابر پارسی : پیشکش، پیشیاره، دادشاد

خلعت

<hr> مترادف خلف : بازمانده، بدل، جانشین، عوض، فرزند، صالح، نیکوکار، شایسته | بطلان، ضد، نقض، خلاف وعده کردن، به وعده وفا ن کردن، دروغ، دروغ گفتن | پس، پشت، ظهر، عقب، ورا ، واپس، وارث <hr> متضاد خلف : پیش، مورث <hr> برابر پارسی : فرزند، بازمانه، جانشین

مترادف خلف : بازمانده، بدل، جانشین، عوض، فرزند، صالح، نیکوکار، شایسته | بطلان، ضد، نقض، خلاف وعده کردن، به وعده وفا ن کردن، دروغ، دروغ گفتن | پس، پشت، ظهر، عقب، ورا ، واپس، وارث متضاد خلف : پیش، مورث برابر پارسی : فرزند، بازمانه، جانشین

خلف

خلفه

خلفی

<hr> مترادف خلق : اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش | آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق، توده، عامه، عوام، امت، قوم، مردم، ملت، غیرسید ، آدمی، انسان، آدمیان، انسانها، هیکل، شمایل، عالم مادی، شهروند | پوسیده، ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس <hr> متضاد خلق : سید | نو <hr> برابر پارسی : آفریده، آفرینش، توده، خوی، رفتار، سرشت، فرخوی، مردم، نو آوری

مترادف خلق : اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش | آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق، توده، عامه، عوام، امت، قوم، مردم، ملت، غیرسید ، آدمی، انسان، آدمیان، انسانها، هیکل، شمایل، عالم مادی، شهرون

خلق

<hr> برابر پارسی : ( خلق الساعة ) نوپدید | هنگامی

برابر پارسی : ( خلق الساعة ) نوپدید | هنگامی

خلق الساعه

<hr> مترادف خلق شدن : ایجاد شدن، پدیدآمدن، آفریده شدن، خلقت یافتن

مترادف خلق شدن : ایجاد شدن، پدیدآمدن، آفریده شدن، خلقت یافتن

خلق شدن

خلق مجدد

خلق ناگهانی

<hr> مترادف خلق کردن : پدید آوردن، آفریدن، ابداع کردن، به وجود آوردن <hr> برابر پارسی : آفریدن، آفرینش، ساختن

مترادف خلق کردن : پدید آوردن، آفریدن، ابداع کردن، به وجود آوردن برابر پارسی : آفریدن، آفرینش، ساختن

خلق کردن

<hr> مترادف خلقت : آفرینش، ابداع، ایجاد، تکوین، خلق، سرشت، صنع، نهاد، وضع، شمایل <hr> برابر پارسی : آفرینش، سرشت، نهاد

مترادف خلقت : آفرینش، ابداع، ایجاد، تکوین، خلق، سرشت، صنع، نهاد، وضع، شمایل برابر پارسی : آفرینش، سرشت، نهاد

خلقت

خلقت و پیدایش عالم وجود

خلقتنگ

<hr> مترادف خلقی : توده ای، مردمی، قومی، آفریده

مترادف خلقی : توده ای، مردمی، قومی، آفریده

خلقی

<hr> مترادف خلقیات : خصایل، روحیات، سجایا، عادات

مترادف خلقیات : خصایل، روحیات، سجایا، عادات

خلقیات

<hr> مترادف خلل : رخنه، شکاف، خله، منفذ، نقص، نقصان، کاستی، آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن، آسیب، گزند، تفرق، فاصله | منفذها، منافذ، سوراخ ها <hr> برابر پارسی : شکاف، رخنه، گشادگی

مترادف خلل : رخنه، شکاف، خله، منفذ، نقص، نقصان، کاستی، آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن، آسیب، گزند، تفرق، فاصله | منفذها، منافذ، سوراخ ها برابر پارسی : شکاف، رخنه، گشادگی

خلل

<hr> مترادف خلل ناپذیر : آسیب ناپذیر، استوار، تباهی ناپذیر، محکم <hr> متضاد خلل ناپذیر : خلل پذیر <hr> برابر پارسی : آسیب ناپذیری، تباهی ناپذیری

مترادف خلل ناپذیر : آسیب ناپذیر، استوار، تباهی ناپذیر، محکم متضاد خلل ناپذیر : خلل پذیر برابر پارسی : آسیب ناپذیری، تباهی ناپذیری

خلل ناپذیر

خلل و فرج

خلل و فرج گیاهی

خلل وفرج دار

<hr> مترادف خلل پذیر : آسیب پذیر، تباهی پذیر، فسادپذیر، رخنه پذیر <hr> متضاد خلل پذیر : خلل ناپذیر

مترادف خلل پذیر : آسیب پذیر، تباهی پذیر، فسادپذیر، رخنه پذیر متضاد خلل پذیر : خلل ناپذیر

خلل پذیر

خللناپذیر

خللپذیر

خلم

خلنج جارو

<hr> مترادف خلنگ : تیغ، خار، مغیلان، علف زار، خلنج زار، ابلق، دورنگ

مترادف خلنگ : تیغ، خار، مغیلان، علف زار، خلنج زار، ابلق، دورنگ

خلنگ

<hr> مترادف خلنگ زار : تیغستان، خارستان، خارزار <hr> متضاد خلنگ زار : گلزار

مترادف خلنگ زار : تیغستان، خارستان، خارزار متضاد خلنگ زار : گلزار

خلنگ زار

خلنگزار

<hr> مترادف خلوت : اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوری گزینی، تنهایی، گوشه نشینی ، زاویه، گوشه، دنج، بی سروصدا، باطن ، خالی از اغیار، فرصت مناسب، مجال، خالی <hr> متضاد خلوت : جلوت، ظاهر <hr> برابر پارسی : پنهانی، تنهایی، نهانگاه، نهانی

مترادف خلوت : اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوری گزینی، تنهایی، گوشه نشینی ، زاویه، گوشه، دنج، بی سروصدا، باطن ، خالی از اغیار، فرصت مناسب، مجال، خالی متضاد خلوت : جلوت، ظاهر برابر پارسی : پنهانی، تنهایی، نهانگاه، نهانی

خلوت

<hr> مترادف خلوت شدن : خالی شدن، تهی شدن، کم جمعیت شدن <hr> متضاد خلوت شدن : شلوغ شدن

مترادف خلوت شدن : خالی شدن، تهی شدن، کم جمعیت شدن متضاد خلوت شدن : شلوغ شدن

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد