خوشقلبی

خوشقلق

خوشقول

خوشقیافه

خوشلقا

خوشمحضر

خوشمزه

خوشمزه، خوشمزه

خوشمزگی

خوشمزگی، خوشمزگی

خوشمشرب

خوشمنش

<hr> مترادف خوشنام : معروف، نیکنام <hr> متضاد خوشنام : بدنام

مترادف خوشنام : معروف، نیکنام متضاد خوشنام : بدنام

خوشنام

خوشنام، خوشنام

<hr> مترادف خوشنامی : مقبولیت، نیکنامی، وجهه <hr> متضاد خوشنامی : بدنامی

مترادف خوشنامی : مقبولیت، نیکنامی، وجهه متضاد خوشنامی : بدنامی

خوشنامی

خوشنامی، خوشنامی

خوشنغمه

خوشنوا

خوشنود

خوشنود کردن

خوشنودی

خوشنودی از خود

<hr> مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب <hr> متضاد خوشنویس : بدخط

مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب متضاد خوشنویس : بدخط

خوشنویس

خوشنویس، خوشنویس

خوشنویسی

خوشنیت

<hr> مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

خوشه

خوشه ای

خوشه خوشه

خوشه دار

خوشه فلک

خوشه چین

خوشه چینی کردن

خوشه کردن

خوشه کرده

خوشهدار یا گوش دار شدن

خوشهیکل

خوشوبش

خوشوبش کردن

<hr> مترادف خوشوقت : خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال | خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال <hr> متضاد خوشوقت : ناشاد، نامسرور | ناشاد، نامسرور <hr> برابر پارسی : شاد

مترادف خوشوقت : خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال | خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال متضاد خوشوقت : ناشاد، نامسرور | ناشاد، نامسرور برابر پارسی : شاد

خوشوقت

خوشوقت، خوشوقت

خوشوقتی

خوشپوش

خوشپی

<hr> مترادف خوشکل : جمیل، خوبرو، خوش قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک منظر <hr> متضاد خوشکل : بدگل، زشت

مترادف خوشکل : جمیل، خوبرو، خوش قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک منظر متضاد خوشکل : بدگل، زشت

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد