<hr> مترادف دعوت : احضار، فراخوانی، خواندن، طلبیدن، وعده <hr> متضاد دعوت : طرد <hr> برابر پارسی : فراخوان، فراخواندن، فراخوانی، فراخونی

مترادف دعوت : احضار، فراخوانی، خواندن، طلبیدن، وعده متضاد دعوت : طرد برابر پارسی : فراخوان، فراخواندن، فراخوانی، فراخونی

دعوت

دعوت بجنگ

دعوت بمقاربت جنسی کردن

دعوت به جنگ

دعوت به مبارزه

دعوت نشده

<hr> برابر پارسی : فراخواندن

برابر پارسی : فراخواندن

دعوت کردن

دعوت کننده

<hr> مترادف دعوی : ادعا، خواسته، مدعی <hr> برابر پارسی : کشمکش

مترادف دعوی : ادعا، خواسته، مدعی برابر پارسی : کشمکش

دعوی

دعوی دروغ

دعوی قضایی

<hr> برابر پارسی : داویدن

دعوی کردن

<hr> مترادف دغا : دغل، نادرست، ناراست، تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ، حرامزاده، تقلبی، شهروا، ناسره، خاشاک، خس

مترادف دغا : دغل، نادرست، ناراست، تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ، حرامزاده، تقلبی، شهروا، ناسره، خاشاک، خس

دغا

<hr> مترادف دغدغه : اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل واپسی، دلهره، قلق <hr> متضاد دغدغه : آرامش <hr> برابر پارسی : نگرانی، پریشانی، دلواپس

مترادف دغدغه : اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل واپسی، دلهره، قلق متضاد دغدغه : آرامش برابر پارسی : نگرانی، پریشانی، دلواپس

دغدغه

<hr> مترادف دغل : بدعمل، جلب، حقه باز، حیله گر، خائن، دغا، دغلکار، دوال باز، شید، قلاش، محیل، مزور، مکار، ناراست، قلب، ناسره <hr> متضاد دغل : درستکار

مترادف دغل : بدعمل، جلب، حقه باز، حیله گر، خائن، دغا، دغلکار، دوال باز، شید، قلاش، محیل، مزور، مکار، ناراست، قلب، ناسره متضاد دغل : درستکار

دغل

دغل زنی

دغل وار

<hr> مترادف دغل کار : حیله گر، خیانتکار، دغل، دوال باز، مکار، نادرست، ناراست <hr> متضاد دغل کار : صحیح العمل

مترادف دغل کار : حیله گر، خیانتکار، دغل، دوال باز، مکار، نادرست، ناراست متضاد دغل کار : صحیح العمل

دغل کار

<hr> مترادف دغل کاری : تقلب، حقه بازی، قلاشی <hr> متضاد دغل کاری : درستکاری

مترادف دغل کاری : تقلب، حقه بازی، قلاشی متضاد دغل کاری : درستکاری

دغل کاری

دغلباز

دغلبازی

دغلکار

دغلکاری

<hr> مترادف دف : دایره، دایره زنگی

مترادف دف : دایره، دایره زنگی

دف

<hr> مترادف دفاع : پدافند، تدافع، مدافعه <hr> متضاد دفاع : تک، حمله <hr> برابر پارسی : پشتیبان، پشتیبانی، پدافند، ایستادگی، پایداری، پَدافند

مترادف دفاع : پدافند، تدافع، مدافعه متضاد دفاع : تک، حمله برابر پارسی : پشتیبان، پشتیبانی، پدافند، ایستادگی، پایداری، پَدافند

دفاع

دفاع از خود یا اموال خود

دفاع از قسمت عقب پل

دفاع از نفس

دفاع غیرنظامی

دفاع پذیر

<hr> برابر پارسی : پدافندیدن

برابر پارسی : پدافندیدن

دفاع کردن

دفاع کردن از

دفاع کردن در مقابل

دفاع کردنی

دفاع کننده

دفاعی

دفاعیه

<hr> مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه

مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه

واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد