دلگرم کردن

دلگرم کننده

<hr> مترادف دلگرمی : اعتماد، امیدواری، پشتوانه، دلداری

مترادف دلگرمی : اعتماد، امیدواری، پشتوانه، دلداری

دلگرمی

<hr> مترادف دلگشا : فرح انگیز، فرح زا، فرحناک، مصفا، مفرح <hr> متضاد دلگشا : دلگیر

مترادف دلگشا : فرح انگیز، فرح زا، فرحناک، مصفا، مفرح متضاد دلگشا : دلگیر

دلگشا

<hr> مترادف دلگیر : دلمرده، غمین، متالم، محزون، مکدر، ملول، ناراحت، تاریک، تیره، غم انگیز، غمبار، گرفته <hr> متضاد دلگیر : دل باز

مترادف دلگیر : دلمرده، غمین، متالم، محزون، مکدر، ملول، ناراحت، تاریک، تیره، غم انگیز، غمبار، گرفته متضاد دلگیر : دل باز

دلگیر

دلگیر کردن

<hr> مترادف دلیجان : ارابه، درشکه، کالسکه <hr> برابر پارسی : گاری، گردونه

مترادف دلیجان : ارابه، درشکه، کالسکه برابر پارسی : گاری، گردونه

دلیجان

دلیجان سریع

دلیجان کالسکه

<hr> مترادف دلیر : باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پرجگر، پهلوان، تهمتن، جرئتمند، جنگاور، دلاور، رزم آور، رشید، شاطر، شجاع، صفدر، قوی، گرد، مبارز، متهور، نترس <hr> متضاد دلیر : ترسو، جبون

مترادف دلیر : باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پرجگر، پهلوان، تهمتن، جرئتمند، جنگاور، دلاور، رزم آور، رشید، شاطر، شجاع، صفدر، قوی، گرد، مبارز، متهور، نترس متضاد دلیر : ترسو، جبون

دلیر

دلیر دروغی

دلیر نما

<hr> مترادف دلیرانه : تهورآمیز، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه، متهورانه

مترادف دلیرانه : تهورآمیز، جسورانه، شجاعانه، گستاخانه، متهورانه

دلیرانه

<hr> مترادف دلیری : تهور، جرئت، جسارت، جلادت، جلدی، دلاوری، شجاعت، شهامت، گستاخی، مردانگی <hr> متضاد دلیری : جبن

مترادف دلیری : تهور، جرئت، جسارت، جلادت، جلدی، دلاوری، شجاعت، شهامت، گستاخی، مردانگی متضاد دلیری : جبن

دلیری

<hr> مترادف دلیل : بلد، راهبر، راهنما، انگیزه، جهت، سبب، علت، برهان، بینه، حجت <hr> برابر پارسی : انگیزه، آوند، چرایی، راهنما، رهنمون، فرنود، شَوند نشانه

مترادف دلیل : بلد، راهبر، راهنما، انگیزه، جهت، سبب، علت، برهان، بینه، حجت برابر پارسی : انگیزه، آوند، چرایی، راهنما، رهنمون، فرنود، شَوند نشانه

دلیل

دلیل استدلال کردن

دلیل اصلی

دلیل اوردن

<hr> برابر پارسی : ( دلیل آوری ) فرنایش

برابر پارسی : ( دلیل آوری ) فرنایش

دلیل اوری

دلیل رد

دلیل سفسطه امیز

دلیل موجه اقامه کردن

دلیل و برهان

دلیل و برهان اوردن

دلیله معشوقه سامسون

<hr> مترادف دم : آن، ثانیه، حین، زمان، گاه، لحظه، لمحه، وقت، هنگام، باد، هوا، بخار، حرارت، دما، گرمی، پف، ریح، نفخه، دمش، نفس، اجاق، کوره، شهیق، آه، خون، دنبال، کنار <hr> متضاد دم : بازدم

مترادف دم : آن، ثانیه، حین، زمان، گاه، لحظه، لمحه، وقت، هنگام، باد، هوا، بخار، حرارت، دما، گرمی، پف، ریح، نفخه، دمش، نفس، اجاق، کوره، شهیق، آه، خون، دنبال، کنار متضاد دم : بازدم

واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد