ساکن شمال

ساکن شهر

ساکن شهر سیباریس

ساکن شهر پکن

ساکن لیبی

ساکن معبد دلف یونان

ساکن موقتی

ساکن نواحی پست

<hr> مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن

مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن

ساکن کردن

ساکن کوه

<hr> برابر پارسی : ماندگاران، ماهمانان

برابر پارسی : ماندگاران، ماهمانان

ساکنین

ساکنین قصبه یاشهرستان

<hr> مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه

مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه

سایبان

سایبان کرباسی

سایبان گذاشتن

سایبان یا چادر جلو مغازه

<hr> مترادف سایت : سکوی پرتاب موشک، محل استقرار رادار، کارگاه ساختمانی، کارخانه، مرکز مجازی در اینترنت <hr> برابر پارسی : تارنما، جای گاه

مترادف سایت : سکوی پرتاب موشک، محل استقرار رادار، کارگاه ساختمانی، کارخانه، مرکز مجازی در اینترنت برابر پارسی : تارنما، جای گاه

سایت

<hr> مترادف سایر : دگر، دیگر، غیر ، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری <hr> متضاد سایر : همان، همین <hr> برابر پارسی : دیگر، روان، رونده

مترادف سایر : دگر، دیگر، غیر ، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری متضاد سایر : همان، همین برابر پارسی : دیگر، روان، رونده

سایر

<hr> مترادف سایرین : دیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر <hr> متضاد سایرین : همان ها، همین ها <hr> برابر پارسی : دیگران

مترادف سایرین : دیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر متضاد سایرین : همان ها، همین ها برابر پارسی : دیگران

سایرین

سایز

<hr> مترادف سائس : دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار <hr> متضاد سائس : بی سیاست

مترادف سائس : دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار متضاد سائس : بی سیاست

سایس

<hr> مترادف سایش : اصطکاک، خراش، مالش، مس

مترادف سایش : اصطکاک، خراش، مالش، مس

سایش

سایش دهنده

سایشی

ساینده

<hr> مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

سایه

سایه ء رنگ

<hr> مترادف سایه افکن : سایه دار، سایه گستر، سایه انداز

مترادف سایه افکن : سایه دار، سایه گستر، سایه انداز

سایه افکن

سایه افکن شدن

<hr> مترادف سایه افکندن : سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن، مستولی شدن، چیره شدن، حکم فرما شدن، التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن

مترادف سایه افکندن : سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن، مستولی شدن، چیره شدن، حکم فرما شدن، التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن

سایه افکندن

سایه افکندن ابر

سایه افکندن بر

سایه افکنی

سایه انداختن

سایه بان

<hr> مترادف سایه دار : سایه گستر، سایه انداز، سایه افکن، سایه ور، طلیل <hr> متضاد سایه دار : بی سایه

مترادف سایه دار : سایه گستر، سایه انداز، سایه افکن، سایه ور، طلیل متضاد سایه دار : بی سایه

سایه دار

سایه دار کردن

سایه رنگ

<hr> مترادف سایه روشن : تاریک روشن، تیره روشن

مترادف سایه روشن : تاریک روشن، تیره روشن

سایه روشن

سایه زنی

سایه شاخ و برگ

سایه مانند

<hr> مترادف سایه وار : شبح وار، سایه سان، شبح مانند

مترادف سایه وار : شبح وار، سایه سان، شبح مانند

سایه وار

<hr> مترادف سایه گستردن : سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن، پوشاندن، پنهان کردن، تحت حمایت قراردادن

مترادف سایه گستردن : سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن، پوشاندن، پنهان کردن، تحت حمایت قراردادن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد