<hr> مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق <hr> متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

سبز

سبز رنگ

سبز زمردی

سبز زیتونی

<hr> مترادف سبز شدن : روییدن، جوانه زدن ، ظاهرشدن، پیدا شدن <hr> متضاد سبز شدن : خشکیدن، خشک شدن

مترادف سبز شدن : روییدن، جوانه زدن ، ظاهرشدن، پیدا شدن متضاد سبز شدن : خشکیدن، خشک شدن

سبز شدن

سبز شده

سبز مانند

سبز مایل ب زرد

سبز نخودی

<hr> مترادف سبز کردن : رویاندن، رویانیدن، رنگ سبز کردن

مترادف سبز کردن : رویاندن، رویانیدن، رنگ سبز کردن

سبز کردن

سبز یکدست

<hr> مترادف سبزه : اسمر، سبزچهره، سیه چرده، سبزه رو، گندمگون ، چمن، علف، گیاه <hr> متضاد سبزه : سپیدپوست

مترادف سبزه : اسمر، سبزچهره، سیه چرده، سبزه رو، گندمگون ، چمن، علف، گیاه متضاد سبزه : سپیدپوست

سبزه

سبزه تند

سبزه رو

<hr> مترادف سبزه زار : چمن، چمن زار ، علفزار، مرغزار، جوله زار ، گل گشت، روضه <hr> متضاد سبزه زار : خشک زار، کویر

مترادف سبزه زار : چمن، چمن زار ، علفزار، مرغزار، جوله زار ، گل گشت، روضه متضاد سبزه زار : خشک زار، کویر

سبزه زار

<hr> مترادف سبزه قبا : کلاغ سبز، سبزقبا

مترادف سبزه قبا : کلاغ سبز، سبزقبا

سبزه قبا

سبزه مایل به سیاه

سبزه میان جنگل

سبزهزار

سبزهقبا

سبزی

سبزی فروش

سبزی فروشی

سبزی های فاسد جنگل

<hr> مترادف سبزی پاک کن : متملق، چاپلوس، مداهنه گر

مترادف سبزی پاک کن : متملق، چاپلوس، مداهنه گر

سبزی پاک کن

<hr> مترادف سبزی کار : جالیزکار

مترادف سبزی کار : جالیزکار

سبزی کار

<hr> مترادف سبزی کاری : جالیزکاری

مترادف سبزی کاری : جالیزکاری

سبزی کاری

<hr> مترادف سبزیجات : انواع سبزی های خوردنی، تربچه، تره، گشنیز، جعفری، مرزه، شاهی، ریحان، نعناع، پیازچه، ترخون و <hr> برابر پارسی : سبزی ها

مترادف سبزیجات : انواع سبزی های خوردنی، تربچه، تره، گشنیز، جعفری، مرزه، شاهی، ریحان، نعناع، پیازچه، ترخون و برابر پارسی : سبزی ها

سبزیجات

<hr> مترادف سبزینه : سبزرنگ، سبزگون، گندمگون، کلروفیل

مترادف سبزینه : سبزرنگ، سبزگون، گندمگون، کلروفیل

سبزینه

سبزیهای معطر خوراکی

سبزیپاککن

سبزیکار

سبزیکاری

<hr> مترادف سبط : نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده ، قبیله، عشیره <hr> متضاد سبط : جد، نیا

مترادف سبط : نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده ، قبیله، عشیره متضاد سبط : جد، نیا

سبط

<hr> مترادف سبطی : یهودی، قبطی

مترادف سبطی : یهودی، قبطی

سبطی

<hr> مترادف سبع : جانور، دد، درنده، درنده خو، وحشی | هفت <hr> متضاد سبع : اهلی <hr> برابر پارسی : دد

مترادف سبع : جانور، دد، درنده، درنده خو، وحشی | هفت متضاد سبع : اهلی برابر پارسی : دد

سبع

<hr> مترادف سبعانه : ددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری

مترادف سبعانه : ددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری

سبعانه

سبعه

<hr> مترادف سبعیت : توحش، ددخویی، درندگی، درنده خویی، وحشیگری

مترادف سبعیت : توحش، ددخویی، درندگی، درنده خویی، وحشیگری

سبعیت

<hr> مترادف سبق : قبل، پیش، پیشی، سبقت جویی ، برتری، تقدم، درس، شرط، گرو، مسابقه، مایه شرطبندی <hr> متضاد سبق : بعد، پسین

مترادف سبق : قبل، پیش، پیشی، سبقت جویی ، برتری، تقدم، درس، شرط، گرو، مسابقه، مایه شرطبندی متضاد سبق : بعد، پسین

سبق

<hr> مترادف سبق بردن : پیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن

مترادف سبق بردن : پیش افتادن، پیشی گرفتن، سبقت جستن

سبق بردن

<hr> مترادف سبقت : پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه، پیشی گرفتن <hr> برابر پارسی : پیشی، پیشی گرفتن، پیشیگرفتن، گذشتن

مترادف سبقت : پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه، پیشی گرفتن برابر پارسی : پیشی، پیشی گرفتن، پیشیگرفتن، گذشتن

سبقت

<hr> مترادف سبقت جستن : پیشی جستن، تقدم جویی کردن، تقدم جستن، سبق بردن، پیش افتادن، پیش دستی کردن

مترادف سبقت جستن : پیشی جستن، تقدم جویی کردن، تقدم جستن، سبق بردن، پیش افتادن، پیش دستی کردن

سبقت جستن

سبقت جستن بر

سبقت جو

سبقت جویی

<hr> مترادف سبقت دادن : ترجیح دادن، برتری دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن

مترادف سبقت دادن : ترجیح دادن، برتری دادن، مرجح دانستن، برتر شمردن، مقدم دانستن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد