طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون

طرفدار حکومت اشراف

طرفدار حکومت پارلمانی

طرفدار خود کردن

طرفدار داشتن یک همسر

طرفدار دولت فدرال

طرفدار صنایع زیبا

طرفدار عمل

طرفدار مرام اشتراکی

طرفدار ملت

طرفدار منع مسکرات

طرفدار پاپ

طرفدار، طرفدار

طرفداراصول حکومت ملی

طرفدارانه

<hr> مترادف طرفداری : پشتیبانی، جانب داری، حمایت، طرف گیری، هواخواهی، هواداری <hr> متضاد طرفداری : مخالفت <hr> برابر پارسی : هوا خواهی، پیروی

مترادف طرفداری : پشتیبانی، جانب داری، حمایت، طرف گیری، هواخواهی، هواداری متضاد طرفداری : مخالفت برابر پارسی : هوا خواهی، پیروی

طرفداری

طرفداری از ازادی فردی

طرفداری از المان

طرفداری از زنان

طرفداری کردن

طرفداری کردن از

طرفداری، طرفداری

<hr> مترادف طرفه : بدیع، بکر، تازه، نو، شاذ، شگفت، عجیب، کم نظیر، کمیاب، نادر، شوخ، ظریف، بازیگر، چشم بند، مشعبد، حقه باز، نیرنگ یاز، نیک، نیکو، زیبا، دلنشین، خوش آیند، نکته ظریف، لطیفه، سخن نغز <hr> برابر پارسی : تازه، خوش آیند، شگفت، نو

مترادف طرفه : بدیع، بکر، تازه، نو، شاذ، شگفت، عجیب، کم نظیر، کمیاب، نادر، شوخ، ظریف، بازیگر، چشم بند، مشعبد، حقه باز، نیرنگ یاز، نیک، نیکو، زیبا، دلنشین، خوش آیند، نکته ظریف، لطیفه، سخن نغز برابر پارسی : تازه، خوش آیند، شگفت، نو

طرفه

<hr> مترادف طرفه العین : لمحه، لحظه، یک چشم به هم زدن، آن

مترادف طرفه العین : لمحه، لحظه، یک چشم به هم زدن، آن

طرفه العین

طرفهالعین

<hr> مترادف طرفگی : شگفت آفرینی، بداعت، تازگی

مترادف طرفگی : شگفت آفرینی، بداعت، تازگی

طرفگی

<hr> مترادف طرفیت : مواجه شدن، مقابل گردیدن، رویارویی، دشمنی، عداوت، کشمکش

مترادف طرفیت : مواجه شدن، مقابل گردیدن، رویارویی، دشمنی، عداوت، کشمکش

طرفیت

<hr> مترادف طرفین : دوطرف، دوجانب، دوسوی <hr> متضاد طرفین : وسطین <hr> برابر پارسی : هر دو سو

مترادف طرفین : دوطرف، دوجانب، دوسوی متضاد طرفین : وسطین برابر پارسی : هر دو سو

طرفین

<hr> مترادف طرق : راهها، جاده ها، شیوه ها، روش ها، طریق ها، متدها، نحوه ها

مترادف طرق : راهها، جاده ها، شیوه ها، روش ها، طریق ها، متدها، نحوه ها

طرق

<hr> مترادف طرقه : توکا، چکاوک، جل

مترادف طرقه : توکا، چکاوک، جل

طرقه

<hr> مترادف طرلان : شاه باز، شهباز

مترادف طرلان : شاه باز، شهباز

طرلان

<hr> مترادف طره : تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس، کرانه، حاشیه، کناره، گوشه، کنگره، باران گیر، جبهه، ناصیه، تازیانه، تارهای حاشیه دستار و جامه <hr> برابر پارسی : دسته مو، زلف، شکنج مو، کاکل

مترادف طره : تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس، کرانه، حاشیه، کناره، گوشه، کنگره، باران گیر، جبهه، ناصیه، تازیانه، تارهای حاشیه دستار و جامه برابر پارسی : دسته مو، زلف، شکنج مو، کاکل

طره

طره دار یا پرزدارکردن

طره گیسو

<hr> مترادف طری : تازه، جدید، نو، باطراوت، تروتازه

مترادف طری : تازه، جدید، نو، باطراوت، تروتازه

طری

<hr> مترادف طریف : نو، تازه، غریب، نادر، شگفت

مترادف طریف : نو، تازه، غریب، نادر، شگفت

طریف

<hr> مترادف طریفه : تازه، نو، بدیع، نادر، شگفت، غریب، نغز، نیکو، شیرین کلام، سخن

مترادف طریفه : تازه، نو، بدیع، نادر، شگفت، غریب، نغز، نیکو، شیرین کلام، سخن

طریفه

<hr> مترادف طریق : جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار <hr> برابر پارسی : روش، روند، روال، راه، شیوه

مترادف طریق : جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار برابر پارسی : روش، روند، روال، راه، شیوه

طریق

<hr> مترادف طریقت : راه، روش، سلک، شرع، عرفان، تصوف، آیین، شریعت، کیش، مرام، مذهب، مسلک، نحله ، فرقه، طریقه متصوفه، سلوک، تزکیه باطن <hr> متضاد طریقت : حقیقت، شریعت <hr> برابر پارسی : راه، آیین، شیوه، روال

مترادف طریقت : راه، روش، سلک، شرع، عرفان، تصوف، آیین، شریعت، کیش، مرام، مذهب، مسلک، نحله ، فرقه، طریقه متصوفه، سلوک، تزکیه باطن متضاد طریقت : حقیقت، شریعت برابر پارسی : راه، آیین، شیوه، روال

طریقت

طریقتشناس

<hr> مترادف طریقه : اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع، رسم، قاعده، قانون، آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک، خو، رفتار، سیرت، عادت <hr> برابر پارسی : شیوه، روال، شگرد، گونه

مترادف طریقه : اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع، رسم، قاعده، قانون، آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک، خو، رفتار، سیرت، عادت برابر پارسی : شیوه، روال، شگرد، گونه

طریقه

طریقه مطلقه

طشت

طشت لباسشویی

طشت کوچک

<hr> مترادف طعام : خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان <hr> متضاد طعام : آب، نوشیدنی، شراب <hr> برابر پارسی : خوراک، خوردنی

مترادف طعام : خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان متضاد طعام : آب، نوشیدنی، شراب برابر پارسی : خوراک، خوردنی

طعام

<hr> مترادف طعام دادن : غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن، اطعام کردن

مترادف طعام دادن : غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن، اطعام کردن

طعام دادن

<hr> مترادف طعم : چاشنی، مزه، چشایی، چشش، ذائقه، مذاق <hr> برابر پارسی : مزه

مترادف طعم : چاشنی، مزه، چشایی، چشش، ذائقه، مذاق برابر پارسی : مزه

واژه های حرف "ط" - مترادف و متضاد