عصبانی بودن

<hr> برابر پارسی : برآشفتن

عصبانی شدن

عصبانی و ناراحت کردن

عصبانی کردن

عصبانی کننده

<hr> مترادف عصبانیت : اوقات تلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج <hr> برابر پارسی : خشم، برآشفتگی

مترادف عصبانیت : اوقات تلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج برابر پارسی : خشم، برآشفتگی

عصبانیت

عصبانیت فوق العاده

<hr> مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود <hr> متضاد عصبی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود متضاد عصبی : آرام، سلیم برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

عصبی

عصبی مربوط به اعصاب

عصبی و عضلانی

عصبی وهیجان زده

<hr> مترادف عصبیت : حمیت، مردانگی، تندمزاجی، خشم، سودا، تعصب، قوم گرایی

مترادف عصبیت : حمیت، مردانگی، تندمزاجی، خشم، سودا، تعصب، قوم گرایی

عصبیت

<hr> مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن <hr> برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

عصر

عصرانه مفصل

عصرانه چای

عصرتاریخی

<hr> مترادف عصمت : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت، بازداشتن، منع

مترادف عصمت : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت، بازداشتن، منع

عصمت

<hr> مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری <hr> متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری <hr> برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

عصیان

عصیانگر

<hr> مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

عصیر

<hr> مترادف عضد : بازو، پشتیبان، حامی، مددکار، یار، یاور

مترادف عضد : بازو، پشتیبان، حامی، مددکار، یار، یاور

عضد

عضلات عقب ران

عضلانی

عضلانی بودن

<hr> مترادف عضله : گوشت، ماهیچه <hr> برابر پارسی : ماهیچه

مترادف عضله : گوشت، ماهیچه برابر پارسی : ماهیچه

عضله

عضله اسطه

عضله ای که منقبض می شود

عضله خم کننده

عضله خیاطه

عضله دور کننده

عضله دوسر

عضله قلب

عضله ممدده

عضله نعوظی

<hr> مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز <hr> برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

واژه های حرف "ع" - مترادف و متضاد